Thursday, July 8, 2010

به سید حسن خمینی عزیز و سیادت سیلی‌خورده‌اش

سید عزیز، رفتاری که با تو بر سر مزار جدت امام خمینی(ره) صورت گرفت، تقاص بدیهی رفتار خود ماست با مردمان بی‌پناهمان. ما به مردمی که از ظلم، از فساد، از پلیدی و تبعیض به تنگ‌آمده‌بودند، وعده دادیم که: اگر به نظام اسلامی ما، “آری” بگویید، ما افق‌های روشنی از آزادی و درستی و ایمان و عدل را به روی شما خواهیم گشود و کاستی‌های تاریخی شما را مرتفع خواهیم ساخت. به آنان وعده دادیم که: اگر به نظام پیشنهادی ما “آری” بگویید، عدل را از حوزه‌ی فهم و حکومت علی(ع) به ساحت زندگی شما خواهیم آورد. و لذت رفتار او با خویشان و غریبگان را به شما خواهیم چشاند. گفتیم: مگر نه اینکه رژیم شاه و رژیم‌های گذشته، قدر شما را ندانستند؟ حال، این “ما” که قدر شما را نیک می‌دانیم. ما شما را بر بلندای کرامت و شرافت انسانی می‌نشانیم و خستگی جهل تاریخی را از تن و فهم شما به در می‌کنیم. ما آمده‌ایم که هویت سیلی‌خورده و تحقیر‌شده‌ی شما را از قهقرا به‌درآوریم و قامت خمیده‌ی شخصیت ملی و مذهبی شما را استقامت بخشیم. اگر در حکومت پهلوی، از هزار فامیل و حاکمیت و غارت آنان در رنج بوده‌اید، ما با اعتنا به آموزه‌های دینی، و آهن گداخته‌ای که علی به صورت برادرش عقیل نزدیک کرد، ریشه‌ی فسادهای خویشاوندی و رفاقت‌های پولی و رانت‌های فرصت‌روب را از سرزمین خود بیرون خواهیم کشید. تجلی یک حکومت ناب و مردمی را به جهانیان نشان خواهیم داد. کاری خواهیم کرد که مردم از سراسر جهان به تماشای عدل و عقل و نظم و رشد ما شتاب کنند.

بله سید عزیز؛ به مردم تحقیرشده‌ی خود گفتیم: اگر ما را بپذیرید، کاری خواهیم کرد که کمونیست‌ها و سایر نحله‌های فکری در دانشگاه‌ها کرسی تدریس داشته باشند. تو گرچه به یاد نداری، اما ما تمام این وعده‌های تمام‌نشدنی را در سفره‌ی آرزوها و باور مردم گذاردیم و به برق همین وعده‌ها از آنان “آری” گرفتیم.

سید عزیز، ما برای اخذ آری از مردم، همه‌ی اعتبار تاریخی و دینی خود را به صحنه آوردیم. مردم ما را باور کردند. و به ما “آری” گفتند. از چریک و توده‌ای و ملی‌گرا، تا مجاهد و مسلمان و ذوب‌شدگان در تشیع. از سنی و یهودی و مسیحی و زردشتی، تا همه‌ی آنانی که می‌خواستند “انسان” باشند. ما با همان وعده‌های چشم‌نواز و شوق‌آفرین، مردم خود را به عقد معامله‌ای فراخواندیم که یک سمتش ما بودیم و سمت دیگرش آنان. موضوع مورد معامله هم همین افق‌های ناب بود. معامله خیلی زود جوش خورد؛ چراکه مردم، جدّ بزرگوار شما را و مردان برجسته‌ای چون مطهری و طالقانی و منتظری و بهشتی را مردانی راستگو می‌دانستند؛ الحق نیز چنین بود. اینان در آزمون‌‌های سخت، امتحان خود را پس داده‌ و به باور عمیق مردم راه یافته‌بودند. اما، سید عزیز، معامله که انجام شد، دغلکاری‌های ما نیز شروع شد. و ما روز به روز و سال به سال، از موضوع آن قرارداد نورانی دور شدیم. مردم به‌خاطر وقوع جنگ، جنگ قدرت داخلی را تحمل کردند. اما جنگ که تمام شد، جنگ مسئولین با مردم شروع شد و این، کمال نامردمی بود. به‌نحوی که ما همان آزادی نیم‌بند زمان شاه را نیز از مردم خود سلب کردیم. با ایجاد چارچوب‌های خشک، مردم خود را به زحمت و نفرت انداختیم. گشایش‌های اجتماعی جایش را به سخت‌گیری‌های کودنانه‌ی ما داد. مردمی که باید از مدیریت ما به آن آرزوهای نورانی دست‌می‌یافتند، خودشان موضوع آوارهای روز به روز ما شدند.

سید عزیز، قبول کن که ما در آن معامله‌ی بزرگ، “غش” کردیم. قبول کن که ما مردم خود را فریفتیم. به جای هزار فامیل، گستره‌ای از غارت‌های لجام‌گسیخته را در آغوش گرفتیم. به افشاگری‌های عباس پالیزدار نگاه کن و ببین چه مردان برجسته‌ای، از مردان ایمانی، تا مردان حکومتی، دست به غارت اموال زده‌اند. این‌ها تنها گوشه‌ای از غارت بزرگان ماست. به مجلس نگاه کن؛ که چگونه با استقلال و قانون شوخی می‌کنیم! به دستگاه قضایی بنگر؛ آیا این بود آن عدالت معهود که امروزه در این دستگاه، دست‌به‌دست می‌شود؟ به دولت بنگر. قرار ما با مردم این بود؟

به‌همین دلیل است که می‌گویم آن سیلی‌ای که دارودسته‌ی رئیس‌جمهور زیر گوش تو زدند، بخشی از تقاص حقوق فراموش‌شده‌ی مردم بود. البته تو نگران آبروی خویش مباش؛ چراکه خدای آبروپرداز، تو را به‌زودی برخواهدکشید، و طراحان کودن آن فتنه را یه سیاهچال بی‌آبرویی در خواهند انداخت.

سید عزیز، در آن روز نامبارک چهاردهم خرداد، در کنار مزار جدّت خمینی(ره)، رهبر ما نیز، نیک سخن نگفت. او با سخنان پدرانه‌ی خود باید آب بر آتش فتنه‌ی رئیس‌جمهور و دارودسته‌ی او می‌افشاند. اما سخنان رهبرمان، متاسفانه، آن آتش فتنه را شعله‌ ورتر ساخت. او بار دیگر از طلحه و زبیر گفت و مستقیم و بدون تخفیف، خود را به جای علی(ع) نشاند. من در نامه‌ی اولم به رهبری، همین خطا را متذکر شده‌ام؛ که یعنی ما تنها زمانی می‌توانیم دیگران را طلحه و زبیر بدانیم و خود را علی، که رفتارمان، نعل‌بالنعل، علی‌گونه باشد. علی کجا با مردم خود چنین می‌کرد که ما می‌کنیم؟ علی کجا به مردم خود وعده می‌داد و از پشت به آنها خنجر می‌زد؟

ما یک روز قرار بود شخصیت تحقیرشده‌ی مردم خود را ترمیم کنیم. امروز، مردم ما، یکی از تحقیرشدگان ملت‌های حاضر دنیایند. رهبر ما اما به یک سخن طلایی امام(ره) نیز موکّداً تاکید کرد. اینکه: میزان حال فعلی افراد است. و با همین سخن دیگران را به باد انتقاد گرفت. غافل از اینکه سخن امام، ظاهراً باید با خود ایشان هم مطابقت داشته‌باشد. رهبر ما، بیست‌ویکی‌دوسال است که بعد از کوچ امام عزیز، رهبری جامعه‌ی ما را به عهده دارند و متاسفانه، چندی‌ست که از سیره و راه امام فاصله گرفته‌اند و آن معامله با مردم را به‌کلی از یاد برده‌اند. امروز اغلب اطرافیان و بازوهای اجرایی امام، از وضع موجود و نحوه‌ی رهبری ایشان ناراضی هستند. رهبری که باید درهمه‌حال، شان پدری خود را رعایت کند، مستقیم به جانبداری از فردی بی‌تعادل، پای به صحنه گذارده است. امام هرگز اجازه ندادند نهادهای تحت‌نظر رهبری، مثل شورای نگهبان و صداوسیما، به‌حمایت از کاندیدایی وارد عمل شوند. اما ایشان، دست همگانِ خود را در این حمایت آشکار گشودند. امام دست و پای سپاه و نظامیان را از ورود به کارهای سیاسی و اقتصادی جمع کرد، و ایشان، سپاه و بسیج را، هم در مسائل سیاسی و هم در ورود به معاملات کلان اقتصادی بازگذارد و شتاب آنان را نیز امضا فرمود. در زمان امام، دستگاه قضایی و قاضی مستقل بودند و امروز، آلت دست بزرگترها و بویژه مرعوب ماموران وزارت اطلاعات شده‌اند. در زمان امام، کجا یک رئیس‌جمهور ثروت مردم را غارت می‌کرد؟ امروز، اما میلیاردها پول گمشده، به شوخی گرفته‌می‌شود.

خلاصه سید عزیز، سخن در این خصوص، فراوان است. سرت سلامت و پشتت به رحمت و لطف خدا گرم. ما به تو و آینده امید فراوان داریم. مبادا از صحنه به‌در روی؟


یادمان نرفته آن نامه‌ی شریف امام، که توصیه فرمود اگر از تریبون مجلس به کسی توهین شد، باید به وی فرصت داده ‌شود تا درپشت همان تریبون، از خودش دفاع کند. شما خود، مجلس امروز را، صدا و سیما را، و همه‌ی منبرها و تریبون‌های رسمی را تماشا کن که چگونه به آن توصیه‌ی امام، لبخند می‌زنند. لبخندی که می‌توان ذات کرامت و حق و انصاف را در اعماق اصطبل‌گون رویه‌های نادرست آن تماشا کرد.

در فرمان معروف هشت‌ماده‌ای، امام به یک ضرورت اخلاقی نافذ تاکید می‌ورزند؛ این‌که اگر درحین تعقیب نیروهای ضدانقلاب، در یک منزل، یا محل کار، یا هرجا، به مواردی غیراخلاقی برخوردید، حق پیگیری آن موارد را ندارید. اما امروز چه؟ پیشنهاد می‌کنم فیلم بازجویی از همسر سعید امامی را تماشا کنی تا به حال “فعلی” مامورانی که اسم خود را سربازان گمنام امام زمان گذارده‌اند، دست یابی. من پس از دیدن این فیلم از خود پرسیدم: اگر یک روز از تو می‌پرسیدند انقلاب اسلامی موردعلاقه‌ی تو یک روزی به جایی خواهد رسید که به اسم جمهوری‌اسلامی، از یک بانو، با چنین الفاظی بازجویی خواهد شد، ایا باز راضی به انقلاب و برچیدن رژیم شاه بودی؟ با اطمینان به خود پاسخ دادم: هرگز!

امروز، که حال فعلی ما و شما و رهبرمان است، رعایت اخلاق، و مسائل خصوصی مردم و حق و حقوق آنان، یک طنز سر گردنه است؛ حالا کرامت انسانی و خدا و پیغمبر و قرآن و دین خدا بماند!

سید عزیز، آیا داستان کهریزک، حال فعلی ما نیست؟ آیا مگر داغ ننگ چنین فضاحتی از پیشانی ما پاک خواهدشد؟

از نگاه امام، میزان رای مردم بود. امروزه اما میزان، اراده‌ی نیروهای انتظامی و ماموران امنیتی است. در تمام شئونات، از سیاست تا اقتصاد، تا مجلس و دولت و تا دستگاه قضایی، مردم آیا امروز در کجا حاکم‌اند؟

امام می‌فرمود مخالفین تا اسلحه به ‌دست نگرفته‌اند، آزادند. حال فعلی امروز ما این‌گونه است که با حس و حالی معنادار، به آزادی مخالفین پوزخند می‌زنیم.

در زمان امام، مجلس از استقلال برخوردار بود. تنوع نمایندگان تماشایی بود، تنوعی که دیگر تکرار نشد. امروز اما مجلس خفیف ما، حتی از پیگیری مصوبات خود عاجز است، تا بلکه بتواند به خواست‌ها و توپ و تشرهای رئیس‌جمهور، به اسم همراهی و مصلحت نظام، شکلی قانونی دهد.

سید عزیز، قبول می‌کنی که راز ناسزاها و بی‌ادبی‌های آن روز، در اسائه‌ی ادبی‌ست که خود ما به ساحت حق مردم روا داشته‌ایم؟ روزگار ما در فردا و فرداها، اسف‌بارتر از این خواهد بود. وقتی یک “بی‌تربیتی” فرصت ابراز پیدا می‌کند، همین بی‌تربیتی می‌تواند در فردای خود ما، مطالبات گستاخانه و بی‌ادبانه‌ای داشته باشد. دیروز، این بی‌تربیتی به سمت تو احاله داده‌شد، اما فردا، همین بی‌تربیتی از دامان خودشان خواهدآویخت؛ چراکه بی‌تربیتی سامان‌پذیر نیست. مگر شعبان‌ بی‌مخ‌ها را می‌شود در چارچوبی جای داد و انتظار تحرک در همان محدوده را داشت؟

سید عزیز، خداوند تورا و آبروی تو را برخواهد کشید، و به‌همین نسبت، بار سنگینی امانتی بر شانه‌های تو واخواهدنهاد. خودت را برای روزهای گدازنده‌تر مهیا کن. تو، نور چشمی. مباد که من، فراتر از فهمی که باتوست، تنها به نسبت تو با امام چشم داشته باشم. فردا با تو، و با مردمانی‌ است که خواهان حق و حقیقت‌اند و از پلیدی و زشتی بیزارند.

با احترام و ادب- محمد نوری زاد- زندان اوین

نامه پنجم محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی: اگر صادق باشیم، صدای شکستن استخوان های اقتدارمان را خواهیم شنید

به نام خالق حق
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
یک سا ل از ظهور " فتنه " در کشور ما سپری شد. فتنه ای که به قول رسانه های رسمی و شخصیت های شاخص نظام، هم آبروی ما را مضحکه جهانی در انداخت، و هم خون و مال جمعی از هم وطنان ما را تباه ساخت، وهم شکاف هراسناکی در ساختار ملی و حیثیتی ما ایجاد کرد.

می بینید که من نیز مثل بسیاری، از همین واژه "فتنه" آویخته ام. واژه ای که در این یک سال گذشته، به قدر همه عمر اساطیری اش از او سود برده ایم. واژه ای که در ادبیات سیاسی ما، به فهرست مطول واژگانی چون: طاغوت، طاغوتی، انقلاب، ضد انقلاب، مستضعف، مستکبر، منافق، ضد ولایت فقیه، امت شهید پرور، دشمن قسم خورده و واژگان دیگری از این دست پیوست و معنای ویژه ای برای خویش اختیار کرد.

در این یک سال گذشته، آن چنان افراط گونه بر طبل فتنه و سران فتنه کوفتیم تا کودکان ما نیز به محض شنیدن آن، بدانند ما را جز از موسوی و خاتمی و کروبی، مقصودی نیست. آوار، و بهمن سران فتنه، همان پلیدی درهم فشرده ای است که خسارت این ستم را بر سر مردمان ما فرو می بارد. بهمنی که به هنگام عبور، از کنار خانه هاشمی رفسنجانی می گذرد، و کسانی که از اهل این خانه را نیز به حجم آوارگونگی خویش می افزاید.

سران فتنه اما، فراتر از خسارات فراوانشان، فوایدی نیز داشته اند که من، قصد واشکافی فایده های آنان را دارم. پیش از آن ، اجازه بدهید در سفری به دور دست های روستای محل زادگاهم، به ترسیم دور نمایی از این فایده ها بپردازم. جدال بر سر قدرت، ظاهرا ودیعه مکرری است که در هیچ کجای تاریخ، بی مخاطب نبوده است، چه در قبایل بدوی، و چه در جوامع مدنی، در روستای ما نیز، دو طایفه کم خرد، طبق یک عادت ضروری، و به بهانه ای تکراری، خشماگین بر سر هم می کوفتند و بعد از تحمل جراحت ها و ناسزاها و بی آبرویی ها کارشان به پا سگاه و امنیه و وساطت بزرگترها می کشید.

در جدال هر باره، نیک به یاد دارم که مردان طایفه شکست خورده، بی دلیل بر اهل خانه خود سخت می گرفتند. یعنی پدری که در میدان کارزار، توسط حریف از پا در آمده بود، در خانه خویش، به یک خطای مختصر، بر سر زن و فرزند خود می کوفت و مردانگی مخدوش خود رابه رخ می کشید و یاد آور می شد.

باورم بر این است که حکایت ما و سران فتنه نیز خارج از این روال روانی و تاریخی نیست. سران فتنه در این مثال ساده و روستایی من همان اهل منزل اند. کسانی که ما با کتک زدن آنان، عصبیت ناشی از شکست های پی در پی خود را تخلیه می کنیم و قدرت مخدوش خود به رخ می کشیم. روستایی چوب خورده و تحقیر شده دیروز، از این روی بر سر زن و فرزند خود می کوفت، که فکر آنان را از واکاوی چند و چون شکست خویش، به همان خطای خانگی معطوف کند .

قبول می فرمایید که ما و شما، در این آزمون سی ساله، کارنامه درخشانی از عمل به وعده های اسلامی انقلاب نیاراسته ایم. اگر که با خود صادق باشیم، صدای شکستن استخوان های اقتدارمان را خواهیم شنید. متاسفانه آسیب و جراحتی که ما به اسلام و به گرایش دینی مردم وارد آورده ایم، فرا تر از آسیب و جراحت همه طول تاریخ است .

شرمنده ام که نوشته من از صراحتی اینچنین تلخ و گزنده آکنده است. باورم بر این است که ما را فرصت چندانی برای بازگشت و ترمیم خرابی ها نیست. وگرنه، من آداب کوچکتری خویش، نیک می دانم .

اگر انقلاب سی ساله ما، هیچ نداشت الا به صحنه آوردن انصاف، ما پیروز بودیم. و اگر هیچ نداشت الا ادب و پاکی و پاک دستی بزرگان، ما پیروز بودیم. من از بلندای سی سالگی انقلاب که به گذشته می نگرم، آرزو می کنم ای کاش ما را با "اسلام اختراعی" خود کار نبود. و یا حتی اسلام، تنها در سفر به دور دست های تاریخی ما محدود و تعریف نمی شد. و ما ، به جای بار انداختن اسلام اختراعی خود در کوچه بنی هاشم، بر سر و سینه کوفتن های بی پشتوانه، اهالی کوچه بنی هاشم را به امروز تاریخی خویش فرا می خواندیم و از نورشان بهره می بردیم .

ای کاش در همان ویرانه تاریخی خویش مانده بودیم اما در عوض: ادب داشتیم، خدا داشتیم. ای کاش دوستی ما با خدا و خوبان خدا، در لفظ نمی ماند، و به عمل می گرایید. ای کاش مراجع تقلید ما و روحانیان ما می دانستند که محدوده آگاهی و دانش آنان، محدود به علومی است که ارتباط چندانی با حساسیت های کشوری و جهانی ندارد. و می دانستند که جامعه، مردم ، تاریخ، و سنت های الهی، برای خود مختصات و قواعدی دارند و ورود نا آگاهانه به هر یک از این حوزه ها، و دخالت ناشیانه در سیر عالمانه آنها، جامعه را به آشفتگی حتمی فرو می برد .

رهبر گرامی، از خود شریف شما آموخته ام که سخت دلتنگ عدالت علوی باشیم. عدالتی که به جانب داری از مردم شهر قم ، محکمه ای به پا کند، و بزرگان دینی و مسولان خطا کار حکومتی این شهر را فرا بخواند، و از آنان بپرسد: چرا شهر قم، که تا پیش از انقلاب، پاک و شایسته بود، بعد از انقلاب، اول شهر آسیب دیده از مفاسد اجتماعی کشور شده است؟ عدالتی که آقازاده های ما را، مثل پدرانشان، به تناول شهد مفاهیم دینی وا می داشت و آنان را از شیرینی واردات شکرباز می داشت. عدالتی که خود این پدران را نیز از مواضعی چون معدن سنگ سرخ بیدخت فارس، باز می داشت. عدالتی که برای ورود به حسابرسی آستان قدس رضوی زانوانش نلرزد. عدالتی که به عدم تعادل فکری مسؤلان حکومتی، و حتی به عدم تعادل یک رییس جمهور نمرۀ منفی بدهد. عدالتی که شهامت اعادۀ حیثیت از خود را داشته و اجازه ندهد کسی و کسانی از او بیاویزند و متاع دروغین خود را در سبد نیاز مردم گذارند .

رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم وچه نخواهیم، شکست خوردۀ معرکۀ جولانِ تاریخی ِ خویشیم. متأ سفانه، حتی در موضوع تخصصی خودمان که اسلام باشد، به قهقرا گراییده ایم. بدیهی است که در این سی سالگی انقلاب، باید به یک یک کاستی ها و ناهنجاری ها، و به نقش و سهم خود اعتراف کنیم و در جایگاه یک مسؤل، پاسخگوی مردم و تاریخ باشیم. که چرا در معرفی اسلام به روزی در افتاده ایم که علاوه بر طرد مخاطبان ِجهانی، مخاطبان ِ داخلی ِ دین خدا را نیز تارانده ایم و به گزینش نامبارک حداقلی مردم خویش ناچار شده ایم؟ و چرا چنان چهرۀ مخوف و نامبارکی از اسلام آراسته ایم که فرزندان بلا فصل خودمان نیز از آن می هراسند و بدان تمایلی ندارند؟ و یا چرا با سرمایه های پولی سرزمین خویش به آنچنان غارتی درافتاده ایم که دزدان گردنه، فردا، از ما طلبکار آبروی رفتۀ خویش خواهند شد؟ و یا چرا با آوار اسلام ِ اختراعی ِ خویش، جلوی "رشد" اسلام واقعی و جلوی رشد مردم خود را گرفته ایم؟

رهبر گرامی، می بینید که پرسش های بزرگ وتوفانی و حتمی پیش روی ماست. و ما ناگزیر از پاسخگویی به این همه سؤال سرگردانیم. باورم بر این است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما و شما اکنون باید به مردم خود "پاسخ" می گفتیم که مسؤل این همه عقب ماندگی و کار نابلدی، و رواج گر این همه بی کیاستی و بی لیاقتی، و به باد دهندۀ این همه فرصت و ثروت، و بدیهی کنندۀ این همه دروغ و حرامخوری، و بانی این همه خنده دار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست .

سران فتنه از راه رسیدند تا ما را از پاسخگویی به مطالبات مکرر و رها مانده و بی سرانجام مردم برهانند. ما و شما از این روی به سرکوب سران فتنه اصرار ورزیدیم که تا مردمان ما به مشغله ای انحرافی درافتند و از چگونگی کارهای تو در توی ما و مسؤلیت های خاک آلود و بر زمین ماندۀ ما نپرسند. از ما نپرسند آیا این بود آن انقلابی که همگان را به درک و لمس و بهره مندی از افق های نورانی اش نوید می دادید؟

آیا اسلامی که ازاو دم می زدید، همین است که در چارچوب در خانۀ جوانان بی کار و معتاد و تن فروش و سرگشته و فرومرده و پژمرده و معلق ما ذبح می شود؟ همین است که در مجلس شورای اسلامی، هر روزه چهره اش می خراشند و پوستش می درند؟ و در دستگاه قضا به شوخی اش می گیرند؟ و در دولت، جیب هایش را خالی می کنند؟

اگر سران فتنه نبودند، ما و شما باید هر روزه به مردم خود پاسخ می گفتیم که چرا سپاه، در روز روشن، سهام مخابرات را بالا کشید؟ و چرا سپاه و نیروی انتظامی، با واردات میلیاردها کالای قاچاق، همچنان سلحشور وغیور ومردمی اند؟
سران فتنه آمدند تا نمایندگان شجاع و نترس و البته با کفایت ما بهانه ای برای پرخاش و ناسزا داشته باشند، نمایندگانی که مفهوم استقلال مجلس، و نمایندگی مردم را در همان روز نخست، زیر پا می نهند تا اعتبار نامه هایشان تصویب شود. نمایندگانی که همچنان به سرکوب سران فتنه محتاج اند و برای محاکمۀ آنان طومار امضاء می کنند تا نگاه مردم را از عصارگی بر خاک افتادۀ فضايل شان، و از طنز مجلسی که باید در رأس امور باشد و نیست، به غوغای سران فتنه منحرف کنند و خود را از حمل سنگینی امانت مضمحل شدۀ مردم، و تحمل شماتت مردم برهانند. نمایندگانی که متأسفانه، سالهاست به جای قانون و نظارت قانونی، و به جای تحقیق و تفحص مؤثر، و به جای واخواهی حقوق فراموش شدۀ مردم، شوخی می پراکنند.

رهبر گرامی، اطمینان دارم با من موافقید که اگر از این مجلس و قوانین و نظارت آن، آبی گرم شده بود، مردمان ما را اکنون بهره ای در مشت بود، و اگر دستگاه قضا را با قانون نسبتی بود، ما را اکنون از برکات عدل و انصاف و درستی او نصیبی بود، و اگر دولت را لیاقت و برنامه وعقلانیتی بود، ما را تاکنون از ورطۀ ورشکستگی های داخلی و تحقیرهای جهانی به در برده بود. اما این سه یار دبستانی را ظاهراً جز رکود و رخوت و رفاقت، رویکردی نیست. پس چرا نباید از ظهور فتنه و سران فتنه در پوست نگنجیم و نگاه پرسشگر و پر شماتت مردم داخل و خارج ونسل های گذشته و آینده را به رفتار آنان منحرف نکنیم؟

این روزها شاهدیم که بار دیگر مبارزه با بد حجابی به کانون فهم بزرگان دینی ما راه یافته است. وچه برخوردهای شداد وغلاظ، برای چندمین بار، بر سر جامعه ما سایه انداخته است. اما برای چندمین بار نیز می توان از همین اکنون عاقبت شکست خورده و پر از آسیب این هیاهوی هیچ در هیچ را به چشم دید. چرا که شهر قم، و آسیب های دلخراش و مفسده های اجتماعی آن، دقیقاً محصول همین نگرش خام و دستوری و بی خردانه است. اگر بپذیریم که اجبار در خط کشی های خشک اجتماعی، ضروری و با فایده است، این را نیز می پذیریم که اجبار در مواضع فهم و فکر و باور مردم، جز خسارت و خرابی و گریز و نفرت مردم نتیجه ندارد. شرمنده ام که بگویم راز تنهایی ما، و کم شدن مخاطبان داخلی و جهانی ما، در همین اسلام اجباری و اختراعی ما است. اسلامی که اغلب در این سی سال عمر خود، از کنار حق های آشکار عبور کرده است و بر گزینش نا حق های آشکار اصرار ورزیده است .

در زندان وزارت اطلاعات، و در زندان عمومی، داستان هایی از اسلام اختراعی خودمان دیده ام که امید دارم در یک ملاقات حضوری، همه را یک به یک برای شما باز گویم. اما از باب نمونه، به یکی از مظاهر آن اشاره می کنم و از توقف بر این شرم بزرگ، درمی گذرم :

من این روزها، با جوان نوزده ساله ای هم نشین و هم بند هستم که مجموعه ای از خردمندی ها ودرستی ها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که ازدسترس همۀ دانشمندان و ریاضی دانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن و سال اندک خود، چهار اختراع غرور آفرین دارد. المپیادی است. برندۀ جشنوارۀ خوارزمی است. به زبان های انگلیسی و ایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییس جمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غش غش میخندند. این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده و توسط بازجوهای تند و بی ادب خود کتک خورده و تهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلال الدین فارسی، پدرش را به ضرب گلولۀ تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ريال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، و خود او را که به ابراز نشاط سیاسی اش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا و ضرب و شتم در انداخته است .

من معتقدم راز شکست اسلام اختراعی ما، در همین خصلت های گزینش گری و خاصه پروری و نخبه گریزی و فریب کاری وعوام پروری است. و اختلاط غلیظ حق و باطل در او. کارایی سرکوب سران فتنه، در این بوده است که نگاه منتقدین ما را از امثال آقای جلال الدین فارسی که قاتل اما آزاد است، به این جوان گستاخ اما بی گناه، معطوف کند. حالا خود شما رد پای نمایندگان مجلس، و قضاوت دستگاه قضایی، و دولتمردان عدالت ورز زمان را در تحلیل فرایندهای این چنینی جامعه، رصد فرمایید .

راستی شما در مقام فرماندهی کل قوا، تا چه حد به رفتار سپاهیان و نظامیان خود، در ورود به مواضع اقتصادی، و در قامت رانت خوارانی چون آقای صادق محصولی، و در واردات میلیاردها کالای قاچاق از مبادی گمرکی و اسکله های رسمی و غیر رسمی اشراف دارید؟ و البته اجازه می دهید که در تقبیح رفتار ناشایست سپاهیان و نظامیان، مسؤلیت حضرتعالی را نیز در مقام فرماندهی یاد آور شویم؟ و از شما به خاطر تغییر چهرۀ آن سپاه و آن بسیج و آن اسلام آرمانی گله کنیم؟

رهبر گرامی ام، کم کم به سال روز ظهور فتنه نزدیک می شویم. اگر کمی هوشمندی اختیار کنیم، باور خواهیم کرد که جماعتی، دور از چشم شما، به خلق حادثه می اندیشند. حادثه هایی که نیمه دوم خرداد را به زعم خود در بحرانی طراحی شده فرو ببرند. این بحران، که چه بسا خونین نیز باشد، قرار است مجدداً انرژی تازه ای را علیه سران فتنه سامان دهد. طراحان این بحران، با خلق حادثه های ریز و درشت، شما را در موضعی قرار خواهند داد تا همانی بگویید که آنان می خواهند. و همان موضعی را اختیار کنید که آنان مشتاق اند.

شما را به خدا، رهبر گرامی، مراقب فتنه ها باشید. فتنه هایی که بانیان آن، فراتر از سران فتنه، در اطراف شما آرایش یافته اند و ادعای دوستی غلیظ می کنند. فتنه را در تحرک قدرتی بکاوید که در سایه است. قدرتی که هرگز مطیع شما نیست و برای خود قرار و مداری دارد. قدرتی که یک جا از حنجرۀ رییس جمهور نامتعادل ما بیرون می خزد، و در جای دیگر از امضای نمایندگان مجلس ما جاری می شود، و برای گشودن موانع پیش رو، به قاضیان مرعوب دستگاه قضا تحکم می کند. سران واقعی فتنه، سران قدرت های در سایه اند. سرانی که میلیارد میلیارد پول بی زبان مردم را جابجا می کنند، و به پروندۀ مفتوحۀ میلیاردها پول گمشده، پوزخند می زنند. در این یک سال گذشته، و با غوغایی که از رسانه ها و تریبون های رسمی علیه سران فتنه در گرفت، قدرت های در سایه، بهترین فرصت را برای پیش برد مقاصد خود بلوکه کردند. قدرت های در سایه، در این یک سال پر آشوب و پر هیاهو، به قدر همه عمر خود به تحکیم مواضع خود پرداختند، اما غافل از این که بخش وسیعی از مردم را از اطراف شما پراکندند. قدرت های در سایه، به مردم احتیاج ندارند، اما کدام رهبر است که بدون مردم ، همچنان رهبر باشد و رهبری کند؟!

از باب طنز، بگویم که چندی پیش آقای جلال الدین فارسی، به سران فتنه تاخت تا او نیز حتی از این کارناوال هتاکی جا نمانده باشد. فراتر از طنز، شما را به تماشای امضای خودتان، پای برگه خرید سهام مخابرات توسط سپاه فرا می خوانم. بله، قدرت های در سایه، با شما این می کنند! و بدون این که شما بخواهید و شما راضی باشید و شما خبر داشته باشید، امضای رضایت شما را پای عملکرد خود می نشانند. شما را به خدا مراقب فتنه های واقعی باشید .

با احترام و ادب: فرزند شما، محمد نوری زاد، زندان اوین، نهم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه

آزادی

چند روزی است که از آزادی استاد نوری زاد عزیز گذشته است راسیتش پسوردوبلاگ رو گم کرده بودم و نتونستم این خبر را بگزارم تو سایت خودشون امروزپیدا کردم .
البته فهیمیدم که ایشان در بیمارستان بستری هستند انشاءاله هرچه زودتر مرخص خواهند شد و سکان این وبلاگ را بدست خواهند گرفت
هرکس برخدا توکل کند خدا اورا کفایت می کند

Sunday, January 3, 2010

آغازاین وبلاگ

دوستان عزیز این وبلاگ مطالب وبلاگ استاد محمد نوری زاد است که وبلاگ ایشان در بلاگفا مسدود گردیدمن تا آنجا که از مطالب ایشان کپی دارم در این وبلاگ منتقل می کنم تا همگان بدانند که در جامعه ما مقدار تحمل مسئولین چقدر است انشا ا... پس از آزادی آقای نوزی زاد خود ایشان در صورت تمایل آن را بروز خواهند کرد .
یا حق
یا حجت ابن الحسن ریشه ظلم و بکن

Saturday, January 2, 2010

سرگردانی تشکیلاتی !


سرگردانی تشکیلاتی !
می دانم که برای بسیاری از ما ، چاره ای جز همراهی با یکی از جریانات سیاسی موجود نیست . یک نفر ، باهمه دانش و برد و نفوذی که دارد ، یک نفراست . و این یک بودن ، درساحت هستی ، تنها سزاوار خدای متعال است و بس . ما ناگزیراز باهم بودنیم . چه در محدوده خانواده ، و چه دراجتماع و جهان . یعنی برای بقای همه جانبه خویش ، چاره ای جز تشکیل یک جمع بزرگ و همگن نداریم . این یک امر تاریخی است . تاریخ ، بی تمایل ما ، ما را بدان سو می برد . چه بخواهیم و چه نخواهیم .
دراین میان ، تشکیلات ما اما ، رفته رفته جای خود ما می نشیند . بجای ما می اندیشد و بجای ما تعیین تکلیف می کند . و در شطرنج این بازی بزرگ ، این ما هستیم که باید خودمان را با راس تشکیلات تطبیق دهیم . کارمان بجایی می رسد که با بلندگوی او بیدار می شویم ومی خندیم ، و با بلندگوی او پرخاش و می خوابیم . حتی نشست و برخاستمان به اشاره همان تشکیلات ، رنگ می گیرد . این که به چه کسی تمایل داشته باشیم و از چه کسی متنفر باشیم .
آفت کار تشکیلاتی همین است . وشاید این یافته بشر ، بااین آفت مستمر ، به همزیستی مسالمت آمیزی دست یافته است . طوری که نمی تواند از او دل بکند . باهم به توافقی بشری و تاریخی رسیده اند . آفت تشکیلات اما از فواید آن کمتراست . وصدالبته ، گاه همین آفت اندک ، آنچنان فربگی می پذیرد که همه هیمنه تشکیلات را می بلعد و از او هیچ ، جز تباهی نمی گذارد . کاری نمی شود کرد . یا باید منفرد بود و در غوغای این بلبشوی اجتناب ناپذیرتاریخی ، به تک روی و تک گویی و تک بودن بسنده کرد و به تنهایی بار خود و بشریت را بدوش برد ، یا نه ، به جمعی که نظر و خواست همگنی با او درمیان است ، پیوست . طایفه ها و عشیره ها و توده ها و قبیله ها و صنف ها و حزب ها از همین روند تاریخی برآمده اند .
در کشورما ، دو جناح راست و چپ ، که حالا به : اصولگرا و اصلاح طلب موسومند ، درتقلای اداره کشورند . یکی به اصول اسلامی و ریشه اسلام و اسلامی کردن ایران و جهان مشتاق است و دیگری به اصلاح و نوین بخشی همین مختصات دیرین پای می فشرد . هردو مسلمانند و هردو برای ایرانی اسلامی تلاش می کنند . با این تفاوت که اولی خود را به اصول اولی اسلام پایبند می داند و دومی معتقد است که زمانه می طلبد که نگاه تازه ای به همان اصول انداخت و رویه های تازه ای از آن مستفاد کرد . هردو بابت همین نگاه و نظر ، تشکیلاتی برای خود آراسته اند و درچارچوب قانون فعالیت می کنند و به شیوه های خاص خود تلاش می کنند به جمعیت مخاطبین و اعضای خود بیفزایند تا دربزنگاه یک انتخابات سراسری ، ریسمان اداره کشور را دردست بگیرند .
درکشورما ، درترسیم یک چنین فرایندی از دو وجه سیاسی و اعتقادی ، روحانیان ، سهم محوری و تعیین کننده ای داشته اند . روحانیان دراین سی سال ، هرچه اراده کرده اند ، برسر این کشورآورده اند . سخن هیچ احدالناسی نیز پذیرفته نشده که : ای عزیزان ، اداره کشور مقوله ای است که برای خود دانشی و فهمی و مراوداتی می طلبد . صرف روحانی بودن ، مدیریت کشور را کفایت نمی کند . یک روحانی تحصیلکرده و آگاه و اندیشمند می تواند بخشی از جامعه را مدیریت کند اما یک روحانی ، تنها به دلیل روحانی بودنش ، نمی تواند در مدار مدیریت یک کشور قرار گیرد ؟ چرا ؟ به این دلیل که روحانی نا آگاه و کم سوادی که از دانش مدیریت یک بخش ، بی بهره است ، آن بخش را با مختصات دانش خود همسنگ می کند . یعنی آنجا را با دانش و فهم خود تطبیق می دهد نه این که خود را با ضرورت های آن بخش همراه کند .
یک چنین غفلتی باعث شده است که بسیاری از امور مدیریتی کشور ما لنگ بزند . یک جا را می بینید جلو رفته – چراکه مدیری لایق داشته – و جای دیگر درقهقرا مانده – چراکه مدیرش همه اطرافیانش را به همنشینی خود فراخوانده . ت
نها به عنوان یک مثال تخصصی ، به داستان صداوسیما اشاره می کنم که دقیقا از یک چنین عارضه نامبارکی رنج برده و می برد . دوستانی را به دلیل این که از بستگان و وابستگان فلان شخصیت صاحب نفوذ بوده اند و عقبه اشان به جاهای مطلوب نظر ما می رسد ، یک به یک براین رسانه تخصصی گمارده ایم و هرچه را نیز خواسته ایم برآن بار کرده ایم و انتظار داریم این رسانه بزرگ ، درمدار رشد و دانشگاه بودن نیز قرار گیرد . بدیهی است اول سئوال این رسانه از مدیر تازه کارخود این است که از من چه می دانی ؟ دوست ما بلافاصله و با غرور پاسخ می دهد : مراقبت از این که نظام آسیب نبیند و حرف و تصویر مسموم و ناسالمی پخش نشود و مردم نیز با هرآنچه که ما تشخیص می دهیم ارتزاق و تفریح کنند تا رشد یابند .
متاسفانه ، این که گفتم ، یک حقیقت متداول این رسانه بوده است . نه دانشی از رسانه ، نه فهم رایجی از رسانه ، نه مدیریت مدبرانه ای از رسانه . هیچ . براستی هیچ . و نتیجه این می شود که این رسانه ملی ، شان خواستگاهی (ملی) اش را از دست می دهد و بلافاصله می شود : رسانه حکومتی ! درسایر دستگاهها نیز یک چنین رویه ای را می توان مشاهده کرد . بخصوص در دستگاه قضایی که از بن پیاده است و در وانفسای عتیقگی دست وپا می زند و مردم فلک زده و گرفتار کشور را به تونل های ویرانگرخود می برد و خسته و افسرده و بریده و نگران و آشفته و ناراضی رهایشان می کند . این ها همه از برکات که نه ، از آفات کار تشکیلات است . منتها نه تشکیلات آمده از غرب که به صورت ظاهر و قانونی ، راههایی را برای واخواهی حق مردم و به زیرکشیدن مدیران خاطی درخود جاسازی کرده است . بلکه تشکیلاتی که احتیاجات صنفی جماعتی را ارضا کند و به تمنای پایان نیافتنی شان پاسخ گوید .
من شخصا بجای فرو رفتن در این گونه تشکیلات ، سرگردانی را اختیار کرده ام . اگر چه می دانم این سرگردانی چاره کار نیست . شاید به دلیل روحیه خاصی که دارم این بیابانگردی را با درون خود همطراز می بینم . مثل کسی که به دنبال گل معطری سربه کوه بگذارد و خود را شیفته باغچه ای پراز گل نکند . من قبول دارم که برای برون رفت از دایره بخت النصری فرایندی که جامعه ما را احاطه کرده ، ما ناگزیر از برپایی تشکیلاتیم . و جز با تشکیلاتی فراگیر نمی توان به جایی چنگ برد و ریسمانی از اداره کشور را به سوی خود آورد و سنگی از پیش پای مردم برداشت . اما همین آفت های ناگزیر تشکیلات ، مرا به سرگردانی و خوشه چینی برده و آرام وقرار از من گرفته . من اگر در جناح راست بودم باید چشم و قلم خود را بر نارواهای این تشکیلات اصولگرا می بستم . واگر دربست خود را به جناح چپ می سپردم ، از رویه های ناسالم اینان نیز درامان نبودم . بهمین دلیل این تنهایی و سرگردانی را بیشتر راغبم . سرگردان که بودی ، هم می توانی به معدن سنگ سرخ بیدخت فارس و خطاهای رییس جمهور و واردات هولناک شکر برای تامین هزینه های انتخابات حضرت احمدی نژاد اشاره کنی ، هم به پولی که آقای کروبی از شهرام جزایری گرفت و پای اورا به اندرون مجلس گشود ، وهم به هاشمی و فرزندان هاشمی و داستان آقای جاسبی و پولهایی که برای هزینه تبلیغات آقای موسوی به میان آورده . من این سرگردانی را دوست دارم . ظاهرا روح سرگشته ام درقالب یک تشکیلات آرام نمی گیرد . تشکیلات من بجای اصولگرایی و اصلاحات گرایی ، حق گرایی است . درعین حال که می دانم راه اداره کشور از مسیری که تشکیلاتی است می گذرد .
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم شهریور 1388ساعت 13:47 توسط
GetBC(71);

هرکه با عقل درافتاد ورافتاد !


هرکه با عقل درافتاد ورافتاد !
تاکید فراوان و اعجاب آور قرآن و رسولان الهی و امامان شیعه برعقل و عقل گرایی ، و دعوت مردمان و مسلمین همه اعصار به اندیشه و تعقل ، درعین حال که همواره در محاجات فقهی علمای شیعه مورد اعتنا بوده است ، اما حق عقل ، درهمین وادی فقه و اصول نیز که سخت مورد علاقه علمای ماست ادا نشده یا در واحه های دوری رها مانده است . علمای دینی ما ، درمناسبات فقهی بسیاری ، عقل را درجعبه ای زنگ زده نهاده اند و بردرآن قفل بسته اند و همچون عتیقه ای که هرچه کهنه تر ، ناب تر ومقبول تر ، از آن صیانت کرده ومی کنند و به وقت ضرورت ، درآن را می گشایند و یک نگاهی به درون آن می اندازند .
عالمانی که آوازه آیت اللهی شان همه جا رفته ، به عقل که می رسند ، با تردید به او می نگرند . حال آنکه بشر امروز ، به محض مواجهه با امری غیر عقلانی ، از آن روی می گرداند و آن را با همه ارزش تاریخی اش به دور می اندازد. این روزها ، مفسران و قانونگذاران امور شرعی ما ، مثل سربازانی امین و دقیق و فعال و مراقب ، از گنجینه حجیمی که درآن مناسبات دینی فرسوده و غیر عقلانی نهاده شده ، با مجاهدت تام محافظت می فرمایند و بیرون کشیدن یک میخ کوچک را نیز از تابوت آن برنمی تابند . درس اصول فقه ، که از دیرباز ، وجه محوری تعلیم و تعلم برای علمای شیعه بوده است ، برچهار رکن : کتاب (قرآن) – سنت – عقل – و استنباط ، استواراست . این دو رکن آخری ، دربسیاری از امور شرعی ما ، دربست به کناری گذارده شده یا بجای آنها، روایات و احادیث و سیره امامان شیعه اقبال فراوانتری یافته است .
به عنوان مثال ، مسئله زن ، قضاوت ، ارث ، اقتصاد ، برده داری ، از اموری هستند که عقل و استنباط علمای ما و مخصوصا علمای اهل سنت ، دربسیاری از آنها کاملا به تعطیلی گراییده است . بسیاری از علمای برجسته امروزما ، درحوالی مکه و مدینه هزارو چهارصد سال پیش و در اطراف خانه پیامبراکرم (ص) و امامان شیعه (ع) پرسه می زنند وتلاش دارند مستقیما از دهان مبارک آن عزیزان ارتزاق علمی کنند و دراین مجاهدت بزرگ ، اصلاهم به این مهم توجهی ندارند که بسیاری از سخنان آن بزرگواران می تواند متعلق به همان دوران باشد . اگرچه این سخن حق ، از دهان رسولخدا جاری شده ، یا از سیره زندگی امام علی (ع) گرفته شده ، یا مستقیما از آیات قرآن مستفاد شده باشد . ارجاع حقوقی و مدنی مسایلی از قبیل زنان به هرآنچه که درعصر پیامبراکرم صورت می پذیرفته ، و اصرار علمای ما برآیاتی از قرآن که محدودیت هایی را مثلا برای زنان ترسیم کرده است ، نشان می دهد که آنان – علمای ما – بلحاظ عقلی ، درهمان دوره تاریخی زیست می کنند و برای آوردنشان به این عصر ، مشقات ناممکنی را باید پیش روی آورد .
شما اگر به یک عالم شیعی که قوانین مربوط به ارث زنان و قضاوت و معاملات اقتصادی و مراودات خانوادگی واجتماعی و مدنی و برده داری را درصندوق امانات فهم خود گذارده و با مجاهدت تمام از آن صیانت می کند ، بگویید : حضرت آیت الله ، اگر مثلا حقوق زنان و ارث و شهادت و قضاوتشان ، همشان و همسنگ مردان باشد ، چه سلمه و صدمه و خسارتی به ساحت دین خدا می نشیند ، در پاسخ با تغیر می شنوید که : این قوانین ، مستقیما برگرفته از نص صریح قرآن و سیره پیامبر و ائمه معصومین است . تغییر دراین قوانین ، یعنی بدعت در اسلام . و یعنی الهاد و کفر و محاربه با خدا . هرکس چنین کند ، خونش تباه و مباح است . وشما درمقام عقل ، هرچه به این بزرگوار بگویید : ای عزیز ، سیره پیامبر ، درحوزه های حقوقی و مدنی ، در بسیاری موارد ، محدود به همان عربیت بی تربیت است . و نه برای همه اعصار ، و بسیاری از آیات قرآن ، اصرار بر موازین همان دوران دور دارد نه این عصر ، مگر می توانید ذره ای او را از صیانت این مفاهیم مطرود و کهنه و عتیقه باز بدارید ؟
نتیجه و محصول یک چنین نگرش فرسوده ای ، و پرهیز از عقلگرایی علمای ما ، این شده است که چهره ای زمخت و کهنه و بدوی از اسلام عزیز درجهان به نمایش درآید و مسلمین درنگاه جهانیان ، جاماندگان تاریخ تمدن بشری بحساب آیند . تصور این که علما و مراجع گرانقدر ما همچون جوادی آملی ومکارم شیرازی و نوری همدانی و وحید خراسانی و مصباح و سیستانی و همه روحانیان حوزه های علمیه ، با شمشیر قلم و حنجره های فعال خود ، برسر صندوق هایی به نگهبانی ایستاده اند که درهرکدام آنها مفهومی و قانونی از گذشته ای دور اسلام نهاده شده ، بسیار نگران کننده است .
مثلا درحوزه اقتصاد ، به ضرب حاکمیت جمهوری نوپای اسلامی ایران ، برخی از همین قوانین فرسوده ، به سیستم بانکداری ما تزریق شد و فرصت های فراوانی از بالندگی اقتصادی را از کشور ما گرفت . در دستگاه قضایی ما ، مواردی مقبولیت قضایی یافته اند که هر عقل سلیمی از تسری و اجرایی شدن آن می هراسد . زن تحصیلکرده و دانشگاهی که درهمان دانشگاه خود بر مردان و دانشجویان فراوانی برتری علمی دارد ، به امر قضاوت که می رسد ، طبق قوانین قضایی فرسوده ما ، به دور رانده می شود . به حقوق اجتماعی و خانوادگی و مدنی که می رسد باید به خیلی ها و به همسر بی کفایت خود تمکین کند . به ارث که می رسد از گردونه اعتنا به دور انداخته می شود . این قوانین ، عین بی عقلی است و حتما محدود به دوره ای است که زن درآن اجتماع ، فرصتی برای تحصیل نداشته و درهمه امور اجتماعی به هیچ گرفته می شده و حتی همچون کالا دست به دست می شده است .
این که می گویند امام زمان (ع) اگر بیایند بسیاری از علما با دین او به مخالفت برمی خیزند شاید معطوف به همین معنا باشد . که حضرت ، بی درنگ این قوانین و تحکم های غیر عقلانی را به دور خواهند ریخت و فضای تنفس برای مسلمین و مردمان جهان فراهم خواهند آورد . هنوز که هنوز است ، همه مراجع و بزرگان دینی ما ، چه آنانی که با مراتب علمی فراوان خود به قرآن و روایات معصومین می نگریستند – همچون مرحوم علامه طباطبایی – و چه مراجع فعلی ، همچنان در مقوله برده داری گرفتار مانده اند و نمی دانند با این اصل قرآنی و تاریخی چه بکنند . متاسفانه ، مراجع وعلمای امروزما ، گنجینه ای از قوانین برده داری را درمکتوبات و محفوظات خود دارند و هرگز راضی نمی شوند آنها را به دور اندازند .
به امید روزگاری که وقتی به چهره ناب اسلام می نگریم ، از جزجز آن ، زیبایی و عقل و لبخند و عدالت و نظافت و انصاف و درستی و فداکاری و محبت و تلاش و جاذبه های دنیایی و ماورایی دریافت کنیم و از این که مسلمانی به جهانیان فخر بفروشیم .
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم شهریور 1388ساعت 13:18 توسط
GetBC(68);

تنها راه نجات نظام !



تنها راه نجات نظام !

شايد براي جمعي از دوستان ما ، همانند معاون نخست وزير بحرين ، بحراني دركار نباشد . يا اگر بوده ،‌با درايت و هوشمندي رهبر و ساير مسئولان و دستگاههاي ذيربط ،‌ فروكشيده و اكنون ،‌ فصل آرامش و كار و تلاش و تحصيل است . و شايد بهمين دليل نيز هست كه مي بينيم هر شب ، جمعي از دانشگاهيان و دانشجويان و فرهيختگان و خواص ،‌درحضور رهبرمان ،‌ به ايراد سخن مي پردازند و درجانبداري از نظام و كيان نظام ،‌ هيچ نيز كم نمي گذارند .
بله ، يك نگاه و نظر ،‌ ناظر به اين است كه اگر خروس و خنجر بحرانكي سربرآورده ،‌ اكنون فروكشيده ،‌ وبه غار و غلاف خود خزيده و بساطش برچيده شده . اين نگاه خوشبينانه ،‌ شديدا علاقمند همين تحليل از وقايع بعد از انتخابات اخير است . كه يعني : عده اي مختصر كه از آمريكا و انگليس و اسراييل خط مي گرفته اند ،‌ طعم خوش حضور چهل میليوني مردم درانتخابات را دركام ايرانيان تلخ كردند و جمعي غافل را به كام مرگ و تنش درانداختند و طرف و بهره اي نيز ازاين هياهو نبستند .
فراتر از اين نگاه رسمي و حكومتي ،‌ يك نگاه متفاوت ، به نتيجه و رويكردي ديگر اصرار مي ورزد . اول اين كه می گوید : حضور چهل ميليوني مردم را دربوق و برج هاي خود هوار نكشيد . چرا كه اگر بنا برروال پيشين بود ،‌حداقل ده ميليون راي خاموش پاي به عرصه انتخابات نمي گذارد . دوم اين كه : اين ده ميليون نفر ، بعلاوه بسياري از راي دهندگان مخالف ، به اميد تغييرات اجتناب ناپذيري كه دراين سي سال انقلاب در دخمه بي اعتنايي دفن شده است ، پاي پيش نهادند . كه اگر مي دانستند تغييري دركار اين نظام نيست ،‌همچنان درلاك بي تفاوتي خود باقي مي ماندند . سوم اين كه : به دلايل فراوان فردي و جمعي ، اين بحران ، همچنان حيات دارد و به نشت و نشو و نشاط معكوس خود ادامه مي دهد و درموعد و موسمي معهود ،‌ چارستون نظام را به لرزه درخواهد آورد و بسياري از مناسبات مستمر آن را وا‍‍ژگون خواهد ساخت .
نويسنده معتقد است : اگر تاديروز ،‌ مخالفان و منافقان و سلطنت طلبان به واژگوني برخي از مناسبات نظام تاكيد مي ورزيدند ،‌ اكنون ، جمع كثيري از بدنه مردم ،‌ از هر قشر و صنف ،‌ به واژگوني همين مناسبات اصرار دارند . واين ،‌ به معني كنده شدن بخشي از بدنه حيثيتي نظام است . و نظام ،‌ به هيچ تمهيد و ترفندي ، نمي تواند نسبت به اين عارضه بنيادين بي اعتنا و بي تفاوت باشد . حال ،‌ ما هستيم و اين واقعيت درست و تلخ . بله ،‌ جمعيت قابل توجهي ، از بدنه نظام جدا شده اند . اين جمعيت كثير را با توصيه و پخش مستمر ديدار فرهيختگان با رهبر كه هيچ ، با اتصال زمين به آسمان نيز نمي توان به جايگاه ابتدايي اش باز برد .
يادم نمي رود ،‌ يك روز رییس قوه قضاییه آقای هاشمی شاهرودی ،‌ به مجلس رفت و دريك جلسه غير علني اعلام كرد كه :‌خط و نشان كشيدن هاي شعارگونه آقاي احمدي نژاد ،‌ درهمين سه چهارماه اول رياست جمهوري اش ،‌ باعث شده حدودا ششصد ميليارد دلار از دارايي نقد كشور ،‌ به خارج و به كشورهاي همجوار سرازير شود . واين ،‌ از ديد عقلا ،‌ به مثابه كنده شدن بخشي از بدنه جغرافيايي كشور است . اعلام خطر اقتصادي ديروز آقاي شاهرودي ، اكنون ، به جايگاهي انساني تغيير ماهيت داده است . اصل فاجعه اين است . دلارهاي رفته را مي شود با حراج ذخاير زيرزميني بازآورد و نقيصه هاي پولي را بنحوي رفع و رجوع كرد اما مردم از دست رفته را به ضرب پول و زور و فريب و وعده ، نمي توان برسرسفره اين نظام نشاند .
من دراين نوشته ،‌ قصد اين دارم كه از موضع كسي كه دلسوز نظام است و هنوز به فرداهاي بهترآن چشم اميد دارد ، به چوني بازآوردن مردم بپردازم . من مي خواهم به اين سئوال بزرگ : كه چگونه مي توان مجددا مردم را به شكوه پيشين جانبداري و فداكاري براي نظام باز آورد ، پاسخ راهبردي بدهم . بنحوي كه حتي بخشي از بار نظام را نيز بتوان به شانه هاي امين و صادق مردم سپرد و به موفقيت آن نيز بسيار مطمئن بود .
شايد يك نگاه رسمي و حكومتي ،‌ با پاي فشردن به رويه هاي جاري اين چند ماه اخير بگويد : جاي هيچ نگراني نيست . ما درشهر كوران آينه گرداني نمي كنيم . گورپدر آناني كه به نظام پشت كرده اند . اگر چه تعدادشان ميليونها نفر باشد . و باز بگويد : نظامي كه براي خود رهبر و دولت و مجلس و شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت و بسيج و ارتش و هواداران جان بكف دارد ، باكي از رويگرداني چندميليون آدم قهر كرده ندارد .
من معتقدم اگر رهبر ما به آينده اين نظام و بقاي آن چشم دارد - كه اطمينان دارم فراتر از امثال من به بقاي نظام مي انديشد و براي آن مجاهده مي كند – بايد خود شخصا پاي پيش بگذارد و آب رفته را به جوي باز گرداند . اگر ايشان به اين مهم علاقمند باشند كه مي دانم هست ،‌ بايد درحركتي هوشمندانه و البته مخالف رودخانه سي ساله انقلاب ،‌ به تصميمات جديدي دست يازد و افسردگي روح خراش جامعه را نرم نرم به نشاط و سرزندگي بدل فرمايد . من مي گويم : مشاوران كودن و كور ، گاه ركن قابل يك جامعه را به زانو در مي آورند . من باور دارم كه مشاوران رهبر ما – آناني كه از مجاورت با ايشان بهره ها مي برند – دراوج سلامت و صحت ، آدمهاي بي بنيه و خسته و از رمق افتاده ای هستند . مطلقا كاركردي معادل نياز جامعه ندارند . درسالهاي متمادي و دور ، جامانده اند و به اينسوي مدنيت بشر ، پاي نگذارده اند .
رهبر ما مي داند كه بشر امروز – چه مسلمان و چه غير مسلمان – برمدار عقل آرميده است . از استثنائات شهاب گون اطراف خود اگرپرهيز كنيم ، قبول خواهيم كرد كه قاعده رفتاري بشر امروز برمدار عقل و تعقل است . هرچيزي را كه عقل برنتابد ، لاجرم دين نيز برنمي تابد . اسلام عزيز بيش از هر دين آسماني ، برعقل گرايي بشر تاكيد ورزيده است . نويسنده اين مطلب خدا مي داند كه جز خيرخواهي و راهيابي براي برون رفت از اين مخمصه بزرگ ندارد . كودن ها و معاندان مي توانند با تمسك به همين نوشته ،‌ نويسنده را كافر و بريده از انقلاب و رهبر و نظام بدانند و زندان و درفش و تنهايي و درد را براو تجويز كنند . اما از دوستداران نظام و رهبر ،‌ و از دوستان ديرين خودم مي خواهم كه درخلوت خود به روشنايي اين نوشته توجه كنند و به يك جمله كه فلاني نيز چپ كرد ،‌ از اصل ماجرا پرهيز نكنند .
من مي گويم :‌ رفتاري كه عاقلانه است ،‌ مورد تاييد همه ما و دين ماست . اين عقل عصري بشري ، مثلا سكانداري متوالي فردي مثل آقاي جنتي را كه بلحاظ علمي و عقلي در سالهاي دور جامانده ، برنمي تابد . اگر آقاي جنتي براي سالهاي ابتدايي انقلاب حرفي براي گفتن داشت ، وي ،‌ امروز ، براي يك دانش آموز دبيرستاني نيز حرفي ندارد . آقاي جنتي ، سالهاست كه جاي يك جوان مسلمان فهميده و نوگرا و انديشمند و جهانديده را اشغال كرده است . آقاي جنتي ،‌ درجايگاه رييس شوراي نگهبان ، همه معارف و قوانين را به دانش سالهاي دور خود ارجاع مي دهد . هرچند درمقام آيت اللهي اش كسي خدشه نبيند . يا مثلا آقاي امامي كاشاني . يا مثلا آقاي واعظ طبسي . تنها كاركرد مطمئن اينان اين است كه شاهراه تصميم گيري ها را براي شخص رهبر – ونه جامعه – هموار سازند . رهبرما بايد پوستين فرسوده نظام را كه منتصبين او باعث و باني اش هستند ، نوسازي كند . اين "بايد" ي كه من مي گويم ،‌ هرگز توهين به محضر ايشان نيست . من اطمينان دارم اگر امرخيري دركار باشد ،‌ مي توان به حضرت صاحب هم "بايد" گفت . مسئله مهمي كه براي گفتنش بي تابم و در نقطه مقابل ، از مخاطبان اين نوشته و شخص رهبرمان طلب صبوري مي كنم اين است كه رهبر ما بايد بسياري از سرنخ هاي نظام را كه شخصا به دست گرفته اند ، به مردم و نمايندگانشان واگذارند . وحتما دراين واگذاري ،‌ سالهاي دور حيات نظام را نيز مد نظر داشته باشند . مثلا حيف از رهبر نيست كه وقت و حوصله خود را براي تعيين و انتصاب رييس صداو سيما و دقت در محتواي برنامه هاي آن صرف كند ؟ يا مثلا رييس سازمان تبليغات اسلامي ؟ يا مثلا انتصاب تك تك اعضاي شوراي انقلا ب فرهنگي ؟ يا انتصاب تك تك اعضاي مجمع تشخيص مصلحت ؟ و يا تعيين و انتصاب رييس قوه قضاييه ؟ يا تعيين توليت آستان قدس رضوي ؟ يا بنياد شهيد و بنياد مستضعفان ؟ يا تعيين و انتصاب اعضاي شوراي نگهبان ؟ و اعضاي شوراي امنيت كشور؟ وتعيين و انتصاب فرماندهان ارتش و سپاه و بسيج ؟ و تعيين و انتصاب تك تك نمايندگان رهبري در دانشگاهها ؟ و تعيين و انتصاب همه امام جمعه هاي سراسر كشور؟ و رییسان ادارات عقیدتی و سیاسی در ارتش و سپاه و بسیج ؟ و....مگراينهمه نمايندگان رهبري كه درهمه جای کشور گمارده شده اند ، اجازه مي دهند غباري از نقد به دامان رهبر بنشيند ؟ چرا نبايد رهبر ما براي سالهاي دور اين نظام تمهيدي درست و شريف و عقل پسند بينديشند و مثلا مجلس خبرگان را براي انتقاد از رهبر آزاد بگذارند ؟ فردا اگر فردي به عنوان رهبر براي اين نظام تعيين شد و به اعتبار راهي كه رهبرفعلي رفته ، همه راههاي انتقاد از خود را كوركرد و با چينش دوستان و وابستگان و همراهانش ،‌ استبداد ريشه داري را در اداره جامعه بكارانداخت ، آيا مي توان براو خرده گرفت و مردم و جامعه را از بن بست ويرانگري كه او تدارك ديده به درآورد؟ آيا رهبري كه راه انتقاد از خود را – بجهت اين كه بشري همطراز مردم است و از خطا مصون نيست – گشود و منتخبين مردم را در پيشنهاد و انتقاد از رهبر آزاد گذارد خواستني است يا رهبري كه با گماردن دوستان و دوستدارانش درهمه راههاي منتهي به خود ،‌ امكان نقد رهبري را از جامعه گرفته است ؟ عقل مي گويد كه اولي خواستني تراست .
من از موضع دوستدار نظام روزي را مي بينم كه رهبرما با يك سخنراني و تعيين تكليف براي نمايندگان مجلس ،‌ همه رنجيدگان و رميدگان نظام را به اردوگاه نظام بازآورد . روزي را مجسم كنيد كه رهبر ما از تريبون صدا و سيما با مردم صحبت مي كند و مي فرمايد : مردم ،‌ تا امروز طبق قانون و عرف ،‌ وظايف و تعهدات بسياري به دوش رهبر بود . من از مجلس مي خواهم كه طي نشست هاي متوالي ، دراصلاح قانون اساسي همت كنند و اغلب اين مسئوليت ها را به دستگاههاي ذيربط يا خود مجلس واگذارند . و به صدا وسيما نيز بفرمايند كه سانسور و باز داشتن مردم از حق بديهي شان ، طبق اصول شرع مقدس اسلام امري حرام و نامشروع و ناپسند است . و بفرمايند : اي مردم ، من كه رهبرشمايم ،‌ بلحاظ قانوني هيچ فرقي با شما ندارم . اگر خطا كردم درقبال رفتارخود بايستي به شما و به قانون پاسخ بگويم . همانگونه كه علي (ع) رفتار مي كرد . و باز بفرمایند : ........
من اطمينان دارم فرداي يك چنين سخنراني اي ، رفتگان و قهر كردگان باز خواهند گشت و به استناد همان قانون مدني و شرعي ،‌ حقوق از دست رفته خود را مطالبه خواهند كرد يا بخاطر نسلي كه آوازه نشاط و سرزندگي اش به سراسر دنيا رسيده ، از حقوق معوقه خود خواهند گذشت و ايراني آباد و شريف و سربلند خواهند ساخت .
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم شهریور 1388ساعت 19:53 توسط
GetBC(67);

نشسته ام مقابل رهبرم خامنه ای

نشسته ام مقابل رهبرم خامنه ای !

درکوفه ام . و در سرسرایی ساده اما تمیز . مقابل مردی نشسته ام که از چشمانش نفوذ ، و از کلامش رعشه برتنم می ریزد . پراز گفتنی ام . اما جاذبه اساطیری مرد ، زبانم را از کارانداخته و مرا درسکوت و بهت منجمد کرده است . مرد که به یک نگاه ، درماندگی ام را فهمیده است ، برمی خیزد و با یکی دوگام ، خود را به من می رساند . زانو به زانوی من می نشیند و دست بر شانه ام می گذارد و لبخند نمکینش را نشانم می دهد . گرمای دستش ، ذرات وجودم را به جنبش می آورد . ترس از این که من دربرابر چه کسی نشسته ام ، به یکباره از درون و زبانم می گریزد . و مرد ، اکسیر کلامش را با " عزیزم ، سخن بگو، مهراس ! " درجانم می ریزد . مست می شوم . احساس می کنم درآغوش محبت مواج مادرم ، و نوازش تمام نشدنی پدرم دست به دست می شوم : عزیزم ، سخن بگو !. من به والیان و فرمانداران خود گفته و نوشته ام که با نحوه رفتار خود ، لکنت از زبان مردم کوچه و بازار بگیرند . بگو و از هیچ مهراس !
آرامش ماورایی مرد ، قفل از زبان بسته ام می گشاید : مولای من ، آیا مرا یارای انتقاد از شما هست ؟
چهره متبسم مرد ، با تبسمی شیرین ، گشوده تر می شود . پلکها را به نرمی برهم می نهد و سرش را به آرامی قوس می دهد که یعنی : بگو ! هرچه می خواهی بگو!
اما من کجا و او کجا ؟ من ، ارباب رجوعی گمنام و بی نشانم . بی هیچ پشتوانه و مال و منال و طایفه ای . و او ، امیری صاحب نام و صاحب جاه که آوازه اش تا طبقات و راههای آسمان پیچیده . اگر چه جامه ای مندرس و پروصله برتن دارد . واگر چه دارالاماره اش از زرو زیور و چلچراغها و فرشها و آذین ها ی حیرت انگیز بی بهره است . سخن از انتقاد است . از من ، بی نشانی آزرده خاطر . به او . امیری پرآوازه . سراسیمه خود را ورق می زنم . برگ به برگ . پشیمان می شوم . ایکاش واژه انتقاد را بکار نمی بردم . ایکاش از آب و هوا و کشت و کار و گله گوسفندان شروع می کردم و نرم نرم به سمت انتقاد پای می نهادم . مرد ، بار دیگر دست به شانه ام می نهد و چشم درچشم ، جانم را از گرمای کلامش داغ می کند : پرهیز مکن . من خود هراز گاه ، از کمیل بن زیاد می خواهم که برسکویی بنشیند و مرا موعظه کند . معتقدم درگیرو دار کارهای روزمره ، چه بسا غفلت هایی مرا که امیر شمایانم ، فرابگیرد . من به شما و گفته های شما و خبرهای بی واسطه شما نیازمند م . مرا از رهنمودهای خود با خبرکنید . بی هیچ واهمه ای.
ومن به آرامی ، چرخ زبانم را به شیبی ملایم درمی اندازم : مولای ما ، من چوپانی بی نشانم . با گله ای مختصر . که صبح به صبح از دامنه های زردکوه بختیاری بالا می خزم و شامگاهان به حوالی سیاه چادرخود باز می روم . کارمند دون پایه اداره ای هستم . پزشکم . دانشجویم . کشت وکار ناچیز من ، مخارج یکسال مرا و اهل مرا کفایت نمی کند . از همه حکومت شما و آمد رفت گماشتگان شما ، تنها مامور کمیته امداد را می شناسم . آیا من ، این من ، این بی نشان ، این کمترین ، این دورافتاده ، احدی از آحاد جامعه زیرمجموعه شما هست یا نه ؟ اگرهست، آیا حقی از دریاها و جنگلها و منابع زیرزمینی و بهره ای از حقوق اجتماعی و سیاسی دارد یا ندارد؟ اگر دارد ، مختصات این حقوق چیست ؟ چه اندازه است ؟ آیا من اجازه دارم از شما نسبت به والیان و حاکمانی که برما گماشته اید ، گله کنم ؟ از قاضیان شما که به اسم شما پوست از تن مردم می درند ؟ آیا من می توانم از خود شما درباره بیت المال سئوال کنم ؟ این که به چه کسانی می دهید و از چه کسانی دریغ می کنید ؟ من به عنوان همان چوپان زردکوه بختیاری ، می توانم به هیاهویی که به اسم تولیت آستان قدس رضوی سامان گرفته ، معترض باشم ؟ می توانم از نماینده شما در آستان قدس رضوی ، سئوال کنم ؟ و انتظار پاسخ نیز داشته باشم ؟ می توانم به پاسبانان و سرلشگران و زندانبانان و نیروی انتظامی شما اعتراض کنم ؟ که چرا فرزند مرا ، خود مرا ، به هرعنوان ، ددمنشانه و با شتاب ، به جایی دور و پرت برده اند و جنازه ام را تحویل خانواده ام داده اند؟
مولای ما ، من ، همان دانشجو، همان پزشک و چوپان و مهندس و کارگر ، درغلیظ ترین وجه ممکن ، جاسوس دشمنم . بله جاسوس دشمنم . منافقم . برای معاویه خبر می برم . از معاویه تحریک می شوم . تلاش دارم زمینه را برای تسلط معاویه برحوزه حکومت شما فراهم آورم . بله ، من اینم . آیا قاموس الهی شما ، آزار جسمانی مرا برمی تابد ؟ آیا تحقیر مرا روا می دارد ؟ آیا شما به کشتن من دستور می فرمایید ؟ شما که طلحه و زبیر را با همه دسایسی که در آستین داشتند ، تا مادامی که دست به شمشیر نبردند ، آزاد گذاردید و متعرض آنان نشدید . شمایی که بخاطر ربودن خلخال از پای یک زن یهودی ، آنگونه برافروخته شدید . به من بگویید آیا دستگاه تبلیغاتی شما ، که مسئولش مستقیما حکم از شما دارد ، اجازه دروغ گفتن دارد ؟ آیا می تواند به دروغ ، منکر ربودن خلخال که هیچ ، منکر هر زد و بند و اعتیاد و رشوه و خاصه پروری و غارت بیت المال و کشتن مردم کوچه وبازار شود ؟ آیا اجازه دارد اعتراض و انتقاد و چرای مردم را مرتب به دستگاه معاویه بند کند ؟ و آیا ......
می گویم و می گویم و فنر متراکم دردهای خود را رها می کنم . و او ، امیر مومنان ، سخنان مرا با صبوری می شنود . اشک می ریزد و یک به یک یادداشت می کند . حالا نوبت اوست که سخن بگوید و به چراها و آیاهای من پاسخ گوید . و چه نیک پاسخ می فرماید . پاسخی که جز درستی دراو نمی بینم . و هیچ نسبتی با دروغ و فریب درآن حس نمی کنم . از قضاوت شروع می کند . از قاضیان خود . از شریح قاضی . و این که خود او ، باشاکی اش ، به محضر قاضی ای می رود که خودش او را گمارده است . و می فرماید که هرگز دادگاه ویژه ای برای خود و بستگان و همراهان صادقش نپرداخته است . از پاسبانان و سرلشگران و پلیس خود می گوید . و پیش از ادامه سخن ، با قشنگ ترین الفاظ بلیغ ، وظیفه پلیس و نیروهای انتظامی و امنیتی را تشریح می کند . که اینان برای آرامش مردمند . اینان حق ندارند برسر مردم ضربه بزنند و به حریم خصوصی مردم تجاوز کنند . چه برسد به اینکه به خود آنان تجاوز کنند . و می فرماید : اعتراض مردم ، اساسا لطفی است از جانب مردم برای حکومت . و حکومت ، تا زمانی که اعتراض مردم ، مسالمت آمیز است و نرم و متین و بی تنش ، خودش باید مقدمات آن را فراهم کند . نه این که اعتراض متین مردم را با انگ انقلاب مخملی ، به آتش وخون بکشد . اگرهم خصومت و اجنبی گرایی عده ای ثابت شد ، ماموران امنیتی حق ندارند با ارعاب و رویه های غیرانسانی ، خاطیان راگرفته و درزندانهای غیراستاندارد نگهداری کنند و حتی به خانواده هایشان نیز خبر ندهند که فلانی درزندان ماست . و یا اجازه ندهند زندانی برای خود وکیل بگیرد . ویا زبانم لال ، در زندان و درزیر شکنجه او را بکشند . و یا ....یاللعجب !
سخنان مولای ما با افسوس و آه همراه است . او را می بینم که از درد به خود می پیچد . گونه هایش از التهاب و رنج درون گداخته است . می فرماید : والله که این کارها هیچ ربطی به اسلام ندارد . اسلام با این رفتار های شنیع تباه می شود . اسلام آمده است که انسان را رشد بدهد نه اینکه او را از رشد باز دارد . اگر کسانی هستند که نمی خواهند مسلمان باشند گلی به گوشه جمالشان . خود خدای متعال فرموده : لااکراه فی الدین . ما کیستیم که از خدا جلوتر بدویم ؟ و می فرماید : این سخن خمینی ما عین مسلمانی است که گفت : اگر یک فرد اعدامی را می برید که اعدامش کنید ، حق ندارید درراه ، توی سرش بزنید و تحقیرش کنید ! و می فرماید : مرا یاران سست ایمان و بی انگیزه احاطه کرده اند . و درمقابل : یاران معاویه ، منظم و دقیق و با انگیزه اند . و می فرماید : هرچه اطرافیان من درحق خود سست و بی انگیزه اند ، یاران معاویه ، درباطل خود ، دقیق و منظم و با انگیزه اند . و سرآخر می فرماید : حاضرم فوج فوج اطرافیان سست خود را بدهم و یکی از یاران صادق معاویه را بگیرم .
از کوفه بیرون می زنم . به خیابان پاستور می روم . تقاضا می کنم مرا به پیشگاه رهبرم راه دهند . دربرابر رهبرم خامنه ای نشسته ام : آقا جان ، من چوپانی بی نشانم . صبح ها گله مختصر خود را به ارتفاعات زردکوه بختیاری می برم و شامگاهان به حوالی سیاه چادر خود باز می گردم . کمیته امداد . پزشک . دانشجو . کارگر . ارباب رجوع . مردم کوچه وبازار . اعتراض . انقلاب مخملی . نیروی انتظامی . سپاه . بسیج . اعتراض . زندان . اسلام . لااکراه فی الدین .

+ نوشته شده در دوشنبه نهم شهریور 1388ساعت 10:8 توسط

من و دوستان قدیم و حادثه های اخیر !


من و دوستان قدیم و حادثه های اخیر !
دوستان دیرین من ، با رویت قلمی که امروز به گونه ای دیگر می نویسد برآشفته اند . آنان ، سالها مرا همراه و همفکر خود می دانستند . و لابد می پنداشتند این قلم درهمه حال می بایستی حرمت این همجواری فکری را برآورد . آنان ، هرگز انتظار این را نداشتند که یک روز ، صاحب نوشته ها و فیلم هایی که بی محابا و در قاموسی به مقیاس همه یا هیچ ، به جانبداری از کیان نظام می شتافت ، امروز نفس زنان در جانبداری از مردم کوچه و بازار ، سرخود درمیان کف دست گیرد و سخن از احقاق حقوق تباه شده مردم در انتخابات اخیر براند . من به آنان حق می دهم . و به ترشرویی آنان نیز .
دوستان من ، آنان که از مطالعه نوشته های اخیر صاحب این قلم ، شکیبایی خود را ازکف داده اند ، مرا به اکبرگنجی و نوری زاده و مخملباف بند کرده اند و لابد عواقب آنان را برای من رصد می کنند . دوستان قدیمی من ، اما دراین کشاکش بنیادین ، هیچگاه به این نیندیشیدند که : ما برای ابراز حقانیت خود ، مجاز به اتخاذ رویه های نازیبا و غیرانسانی نیستیم . و به این نیز بها ندادند که : فرو شدن به عمق یک حادثه خونین ، تنها درشرایطی مجاز است که از آن رضایت حقتعالی مستفاد شود . مردم ما در سالهای خونین دفاع مقدس ، سرفرازانه به میان آمدند و از همه داشته های خود گذشتند . این شکوه انسانی ، درهر فرهنگ و منشی ، محترم و افتخارآمیز است . مردم ما مردند و آواره شدند اما به دشمن سراسیمه اجازه ندادند به یک متراز سرزمینشان تجاوز کند . ما درهمه حال از یک چنین شکوهی جانبداری خواهیم کرد و شهدای این حادثه بزرگ ، وابستگان روحی و عاطفی و ایمانی همه مایند . ما ، هرگز نباید این سترگی مردان و زنانمان را ، و ددخویی دشمن را به فراموشی بسپاریم . ما بودیم و هیبتی به اسم دشمن . با فرایندی که می توان از یک دشمن واقعی تجسم کرد و به مقابله اش شتافت . در آن کشاکش ، دشمنی به تباهی ما اراده کرده بود که : غریبه بود . از آنسوی مرزها آمده بود . با ما تعارف نداشت . آشکارا به مقاصد خود اصرار می ورزید .
اما درکشاکش اخیر ، غریبه ای درکار نبود . فرزندان یک خانواده برای سامان کشور سربرآورده بودند . قبول دارم که دشمن مشخص و تابلودار ، برای مردمان یک کشور ، خواستنی تراز دشمن پنهان و چهره پوشانده است . این را تاریخ به ما آموخته است . اما در انتخابات اخیر ، اگر همانند همیشه به رد پای دشمن بیرونی و اراده آمریکا و اسراییل پناه نبریم ، کسی و کسانی درصدد براندازی نظام نبودند . آنان ، در غلیظ ترین وجه ممکن ، خواستار تغییر بودند . تغییراتی که همه ما خواستار آنیم .
اگر مقصرین حادثه های اخیر را طبق اخبار و شواهد رسمی حکومت ، آقایان : هاشمی و موسوی بدانیم ، این دو ، نمی توانسته اند به براندازی نظام بیندیشند . چرا که با برچیده شدن بساط این نظام ، اول کسانی که باید به محاکم براندازان فراخوانده می شدند ، خود این دو بودند . کدام بند و تبصره و قانون این نظام است که بی امضای هاشمی سربرآورده باشد ؟ اگر بنای براندازی بود ، اول مجرمی که سرش به تیغ محکمه براندازان سپرده می شد ، هاشمی بود . و موسوی نیزهمین گونه . موسوی نیز کم نقشی در سالهای نخست وزیری اش – درسامان دادن به خواست های نظام - نداشت . پس موسوی و هاشمی که مجرمان اصلی این جریاناتند ، به دلایلی که به خودشان مربوط است ، دریک صف سیاسی قرار می گیرند و آنانی که هیچ تغییری را برنمی تابند ، درصف مقابل . باورم براین است که داستان براندازی نرم و انقلاب مخملی ، انگی است که نه به هاشمی می برازد و نه به موسوی . درست به همان دلایلی که گفتم . این دو ، خواستار تغییر بوده اند . همین . و صف مقابل ، از همنشینی هاشمی و موسوی ، براندازی خود را برداشت کرده است . مثلا : موسوی و هاشمی ، درفردای پیروزی شان نمی توانسته اند خواستار برچیده شدن امهات نظام – مثل ولایت فقیه و تسلط روحانیان برمقدرات کشور– شوند . چرا که هردوی اینان برای قوام و برپایی این اصول ، زحمت ها کشیده اند و مبارزه ها کرده اند . با یک پیروزی انتخاباتی ، اینان نمی توانستند به بدنه حیثیتی خود پشت پا بزنند . اما کارکه بالا گرفت و خون ها که ریخته شد ، باید دلایل دهان پرکنی به میان کشیده می شد . مثلا بابت آن همه خون ناحق ، نمی شد مسائل جزیی را بهانه آورد . که اینان ، هاشمی و موسوی ، خواستار تغییرات در فضای سیاسی و دستگاه های اجرایی و قضایی و مختصات اجتماعی بوده اند . باید پای اجنبی ها و داستان براندازی به میان آورده می شد تا دفعتا هر مدعی با شنیدن این برچسب سرجایش بنشیند و فرصت احتجاج از او گرفته شود . نویسنده این سطور ، خود از منتقدین همیشگی سیاست های آقای هاشمی بوده است . نوشته های حقیر در نقد سالهای ریاست جمهوری وی ، گواه این مدعاست . اگرچه بسیار مشتاقم بدانم درخلوت آقای هاشمی و موسوی چه گذشته و چه مشترکاتی این دو را درکنارهم گذارده ، اما صرفنظر از این اشتیاق شخصی ، همه تحرکات انتخاباتی آقای موسوی را به شرط پیروزی ، درراستای ایجاد تغییرات رویین ، و نه بنیادین می دانم . و باورم براین است که پای هیچ اجنبی هم درکار نبوده است . یک کشمکش متداول خانوادگی بود که بجای مدارای پدرانه ، کار ، متعمدانه به مشاجرات خونین کشانده شد .
حالا ، من هستم و این حادثه خونین . و این که به عنوان یک ناظر ، جانب کدام صف را بگیرم . صفی که خواستار تغییر بود – با هرنیت – و صفی که این تغییر را برنمی تافت . تمایل به تغییر در رویه های نامبارکی که دراین سالها در بدنه نظام خانه کرده بود ، خواست هر انسان منصفی است . مثلا مافیایی که در دستگاه قضایی نفوذ کرده اند و هرتغییری می توانست بساط نفوذشان را برآشوبد ، نمی توانست به خواست بدیهی پیروز انتخابات تن دردهد . مافیاهای دیگر نیز به همین شکل . مثلا تجسم این که یکی پیدا بشود و به مسئول آستان قدس رضوی بگوید : آقا ، شما بابت اینهمه پول و اختیاراتی که داری ، یک گزارشکی باید به مردم بدهی ! این سخن ، حتی تجسمش هم آدم را مورمور می کند . چه برسد به این که طرف ، در رسانه ملی ، پیش چشم خلایق ، به کارهای کرده اش ، به خلاف های متداولش ، به پولهای به باد داده اش ، بخواهد پاسخ بدهد . حالا شما خود قاضی این کشمکش . من نویسنده که صاحب اندکی تعقلم ، باید جانب کدام صف را می گرفتم . صف همیشگی ؟ یا صفی که پرچم تکان می دهد که : حق را درمن هم جستجو کن . خون ریخته شده مرا هم ببین . تهمت ها و بی آبرویی هایی را که برمن روا شده نیز ببین . سخن آخر این که : من ، همان فیلمساز و همان نویسنده سالهای متمادی طرفدار این نظامم . با این تفاوت که ظلم را ، درهر صف و درهر لباس برنمی تابم . مثل همیشه . نوشته های من و آثار هنری من گواه این مدعایند . من ، تلخ زبانی دوستان دیرین خود را به جان می خرم و از این که آنان را از دست می دهم مکدرم ، اما جانبداری از حق ، نه متاعی است که با رفیق بازی و چشم پوشی از حق برآید .
+ نوشته شده در جمعه ششم شهریور 1388ساعت 19:21 توسط
GetBC(62);

جشنواره بوفالوی نیاگارا و پرچم های قلعه کاوه


جشنواره بوفالوی نیاگارا و پرچم های قلعه کاوه
این جایزه اخیرا به تهران منتقل وبه محمد نوری زاد تقدیم شد . در جشنواره بوفالو فیلم های متعددی از کشورهای مختلف دنیا شرکت داشتند که فیلم سینمایی پرچم های قلعه کاوه با تایید جمعی داوران توانست جایزه بهترین فیلم خارجی را به دست آورد . فیلم سینمایی پرچم ها ی قلعه کاوه داستان یک جلد قرآن دستنویس است که خوشنویس نیشابوری آن تصمیم می گیرد هدیه خود را به مرو برده و آن را تقدیم حضرت رضا (ع) کند . درراه مرو ، راهزنان قرآن را باخود می برند . سالها بعد این قرآن در سواحل بیت المقدس توسط یک ماهیگیر مسیحی از دریا گرفته می شود . ماهیگیر مسیحی این قرآن را به یک جوان عرب می فروشد . در بیت المقدس مهاجمین صلیبی به مردم بی دفاع حمله می کنند و مردم را از دم تیغ می گذرانند . درادامه داستان ، این قرآن را دریک روستای مرزی ایران می بینیم . که مغولان از همان ناحیه وارد ایران می شوند . آهنگری که صاحب قرآن است با توسل به آیه ای از قرآن به همراه پسران خود دربرابر مغولان ایستادگی می کند . همه از پای درمی آیند اما در حرکت مغولان وقفه ایجاد می کنند . سرآخر همین قرآن که حالا ظاهری فرسوده پیدا کرده ، به موزه آستان قدس رضوی برده می شود و ....فیلم سینمایی پرچم های قلعه کاوه ، علاوه برفستیوال بوفالوی نیاگارا در جشنواره های متعددی از قبیل : فستیوال بین المللی فلوریدا - نیومکزیکو - لوس آنجلس - تایلند - حضور پیداکرده و جوایز بهترین فیلمبرداری - بهترین تدوین - بهترین فیلمنامه را بدست آورده است . این فیلم اکنون توسط یک کمپانی آمریکایی برای عرضه و پخش جهانی وارد بازار فروش فیلم های برتر جهان شده است .

+ نوشته شده در سه شنبه سوم شهریور 1388ساعت 11:31 توسط

رمضان ، با کمری شکسته !


رمضان ، با کمری شکسته !

سلام ای رمضان عزیز . که از راه دور می آیی و سری به ما می زنی و بعد از سامان دادن به آشفتگی های ما ، به دورها باز می گردی . و هربار که باز می آیی ، طراوتی و فهمی و اندیشه ای تازه با خود داری . از کودکی با ما مانوس بوده ای و با ما به گردش ماه و سال و بهار و زمستان پرداخته ای . گردونه ای که گویا با چرخش مستانه تو طراوت و ترنم زندگی را می افشاند و نشاط را تا صباحی بعد جاودانه می سازد . امسال اما ای رمضان خوب ، مگر تو بتوانی قلب های مجروح ما را از آسیب حتمی برهانی . مگر تو بتوانی با همه پهنایی که از نور آورده ای به تاریکی های اطراف ما نور بپاشی . سئوال این که : مگر تو ای عزیز ، سفره خدا نیستی ؟ و مگر قرار نیست ما دورا دور این سفره بنشینیم و خود خدا به پذیرایی از ما بپردازد ؟ پس میان ما و خدا واسطه باش و دل شکسته ما را به یمن برکات خودت به دل بزرگ و بی نهایت خدا بند بزن . محکمتر . آنگونه که ما ، از هر کس و از هر مسئولی می رنجیم ، آن را بحساب خدا نگذاریم . بحساب دین مظلوم و خنجر آجین او نگذاریم . وقتی یک حکومت به اسم اسلام ظلم می کند ، بانیان این ظلم زیرکانه دامان خود را از این وادی مظلمه بیرون می برند و دین خدا را با همه شماتت ها و آسیب های بجا مانده ، جا می گذارند . معکوس این نیز کارکردی وارونه دارد . آنجا که حرکتی رو به جلو صورت می پذیرد ، مسئولین حکومتی آن را بحساب خود می گذارند و در ردیف لیاقت های خود آمار می دهند .
این روزها رمضان عزیز ، صادقانه بگویم که بارفتار ناصادقانه ای که در حیات اجتماعی ما رخ داده ، به تو ، به اسلام عزیز ، و حتی به خود خدا جفای فراوانی شده است . البته از کودکی به ما آموخته اند که : گر جمله کائنات کافر گردند - بردامن کبریاش ننشیند گرد ، اما اگر بنا بر بی خیالی خدا بود که اینهمه رسول و امام برنمی گزید و برای بشر فراری آغوش نمی گشود . داستان نهضت پیامبران نشان می دهد که رشد بشر برای خداوندی خدا ضروری است و خدا برخود تکلیف کرده که برای نجات بشر تمهیداتی بیاندشد . وگرنه او خلقتی با این همه شگفتی سامان نمی داد . این روزها ، رمضان عزیز ، کاری باما کرده اند که نشاط سابق را باتو نداریم . اما در تو جوهری است که هر ناممکنی را ممکن می سازی . آری ، مگر تو با برکات و ماکولات جوراجور آسمانی ات کاری بکنی و ما را با خدا و دین خدا آشتی دهی . لطمه ای که دین خدا در این کشور ، بعد از همین انتخابات خورد ، می توانست محصول زحمت مستمر بیست ساله سازمان سیا باشد . اکنون دوستان بخیال خام خود بر مسند های حتمی خود نشسته و رشته امور را دردست دارند اما نمی دانند با کاری که کرده اند ، به قدر بیست سال مردم را از علائق این نظام دور کرده اند . مگر می شود دوباره این مردم را برسرسفره این نظام گردآورد ؟
ظاهر امر نشان از پیروزی دوستان می دهد . اما باطن امر سخن از شکستی سخت دارد . غربی ها با بهم ریختن اوضاع سیاسی مردمشان می توانند همچنان به سوابق خود اعتنا کنند . چرا که زیرساخت های اجتماعی شان آنچنان پولادین و آزموده و مردمی است که وزش نسیم یک حرکت سیاسی چندان غباری بر ساحت نظاماتشان نمی نشاند . اما در اینجا که سیاست با دیانت جوش خورده است یا بهتربگویم : سیاست را با دیانت بطور غلیظ پیوند داده اند ، یک حرکت سیاسی غلط ، می تواند استخوانهای دین خدا را بشکند . امروز رمضان عزیز ، احساسم این است که استخوانهای تورا شکسته اند . می بینم که آمده ای اما عصا بدست . کمرت از تماشای آسیب های برمردم ، خم شده . تاب تماشای چشمان شماتت گر مردم را نداری . اسلام عزیز هم اینگونه است . این روزها هرچه روحانیان با ادبیات خاص خودشان از خوبی های اسلام بگویند و سعی کنند مردم را به آن خوبی ها ارجاع دهند ، مگر می توانند ؟ سخنان روحانیان این روزها هیچ طعمی از صداقت ندارد . اگر صداقت داشتند بر ظلم می آشفتند . برهمان منبرهای همیشگی که این روزها مخاطب ندارند . یا اگر دارند ، همانانند که بوده اند . یک روحانی اگر برمنبر خودش را بکشد دیگر نمی تواند مردم گریزپای را به مکثی کوتاه دعوت کند ؟ چرا ؟ چون به دلیل ارتزاق دین از سیاست ، و به دلیل جفاهایی که به اسم دین از ناحیه سیاست روا شده ، چهره دین امروز خراش خورده است . چه بشود که یک نفر با رشدی که دارد ، حساب رفتار حکومتیان را به پای دین نگذارد . رمضان عزیز ، امسال کار تو دراین دیار بسیار سخت است . سابقا با یک ربنا مردم را به شوق می آوردی و اشکشان را جاری می ساختی . امروز مگر خود خدا در تو جلوه کند و این آسیب روحی را ترمیم کند . ما به تو و به برکات همیشگی تو چشم امید داریم . مارا در پهنای دارایی های ژرف خودت جا بده و نگذار پیوندمان با خدای خوب به سستی گراید . آمین
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم مرداد 1388ساعت 10:51 توسط
GetBC(57);

من طرفدار انقلاب مخملی ام !

من طرفدار انقلاب مخملی ام !
یکی دوسال است که واژه انقلاب مخملی را به تناسب حوایج سیاسی خود تغییر داده ایم و از آن غولی ساخته ایم که همه را بترساند . مثل واژگانی که دفعتا محتوای معنایی خود را برسر مخاطب آوارمی کنند و منتظر بحث و دلیل و جابجایی معنا نمی شوند. همانند : ضد انقلاب . که دراین واژه ، به مخاطبی که یک چنین انگی براو نشسته ، فرصتی برای اقامه دعوا و دلیل داده نمی شود . یا : ضد ولایت فقیه . یا : امت شهید پرور . یا : سربازان گمنام امام زمان . یا : سلحشوران نیروی انتظامی . یا : نماز دشمن شکن جمعه . یا : مستکبر . یا : طاغوتی .....
چندروزی است که به دلیل واژگونی اتومبیل فیلمی که می ساختیم در سراشیب یک رودخانه ، کارم به بیمارستان و اورژانس و پزشک و پرستار و رسیدگی به زخمی های این حادثه گره خورده است . شاید بیمارستان تازه تاسیس کاشانی شهرکرد درنوع خود کم نظیر باشد . اما آنچه که یک بیمارستان را به جایگاه واقعی اش راه می برد ، کیفیت ساختمان و تجهیزات آن نباشد . مهم : چرخش علم و ادب و کرامت انسانی است که تا رسیدن به آن ، فکر می کنم هنوز راه درازی را باید بپیماییم . پزشکی که ابتدایی ترین منش مواجهه با یک بیمار را نمی داند و مثل یک عبوس تلخ چهره و ترش زبان با اطرافیان بیمار و خود بیمار رفتار می کند ، پزشک وامانده ای است که افق خواستهای او هرگز سلامتی بیمارانش نیست . او به دنبال فرصتی است که او را به باقیات الصالحات یک موقعیت چشم نواز برساند . این خصلت تلخ زبانی و بی ادبی و غرور بی دلیل پزشکان را در مواضع دور کشور بیشتر می توان یافت . پزشکی که هیچوقت فرصتی برای پاسخگویی به سئوال های مراجعین خود ندارد . پزشکی که برای یک لبخندش باید چیزی در ترازویش نهاد . پزشکی که ناگهان با ورود یک آشنا ، سیستم ترشرویی اش بهم می ریزد و یک زبانی می ریزد بیا و ببین . پزشکی که در آن غوغای شلوغی بیمار و همراهان و هول وهراس ، باید برایش دل سوزاند و به بخشی از آن عبوسی اش حق داد . پزشکی که داستان زیرمیزی ، بساط رایج او را بهم می ریزد و او را برسر مهر و شوق می آورد .
داستان انقلاب مخملی هم بهمین نحو است . آنان که مشتاق انقلاب مخملی اند ، شرف دارند برآنانی که انقلابی خونین را مد نظر دارند . اگر چه یک انقلاب خونین نیز در وقت خود ، انتخاب ناگزیری است که جز توسل به آن نشود به مقصود رسید . اما در این روزگار از عمر انقلاب اسلامی ، پناه بردن به انقلاب مخملی شاید پسندیده ترین راهکار و درست ترین انتخاب باشد . من شخصا انقلاب مخملی را به این شکل معنا می کنم : انقلابی که بدون خون و خونریزی ، به رویه های نامبارک پیشین اعتراض کند و برای دستیابی به رویه های مبارک حکومتی تلاش کند . این انقلاب ، نه تنها مزموم و ناپسند نیست ، بلکه عین درستی و پناه بردن به سنت های ناب الهی است . یک امربه معروف و نهی از منکر میدانی است . انقلاب مخملی من می گوید : آدمهای هیچ نفهم و پخمه باید از مدار حکومت کنار گذارده شوند . اگر چه امام جمعه و وزیر و وکیل و رییس جمهور باشند و نماز شبشان به چهل ستون نور منجر شود . انقلاب مخملی من می گوید : شایستگان و فهیمان و درستکاران و وطن دوستان باید برمنصب ها قرار گیرند ، اگر چه با نماز و روزه و ریش و تسبیح نسبتی نداشته باشند . انقلاب مخملی من می گوید : روحانیان باید مسئولیت دخالت های همیشگی خود را در مواضع حکومت بپذیرند و صرفا به اسم این که به تبشیر و تبذیر می پردازند ، دامان خود را از ضایعات ناشی از دخالت های خود برنکشند . انقلاب مخملی من می گوید : آنانی که دست به بیت المال مسلمین برده اند باید از گردونه اعتماد مردم به دور بیفتند . اگرچه امام جمعه باشند و معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را به اسم معلولین زیربغل زده باشند . انقلاب مخملی من می گوید : این دستگاه قضایی فعلی به درد دوره قاجار می خورد . چرا که درآن عدالت علوی یک طنز متداول است . انقلاب مخملی من می گوید : غربی ها به دلیل انصاف و عدل و درستی و درستکاری و نظم و انضباط و تمیزی و خوب کارکردن و خوب فکر کردن و اکتشافات واختراعات فراوانشان ، در پیشگاه خدای متعال بسیار مقبول تر از مجاوران کربلای معلایی هستند که در آن کثیفی و بی نظمی و بدکاری و بی فکری و بی عدالتی و شلم شوربایی بیداد می کند . اگرچه غربی ها لاابالی و بی حجاب و اهل عیش و نوش و فسق و فجورباشند و کربلاییان اهل ضجه های ممتد و اهل بیتی های داغ و تند و تیز . انقلاب مخملی من می گوید : مقام علم نه آن چیزی است که در این کشور دست به دست می شود . و مقام مدیریت و تدبیر نه آن چیزی است که در این کشور به سمت دوستان و خاصان احاله داده می شود .
دیشب عجبا که دربیمارستان ، چشمم به تلویزیون افتاد که سریال پرستاران را پخش می کرد . سریالی که درآن : پزشکان به کار خود عشق می ورزند و پرستاران برای بیماران خود جان می کنند و دراین گیرو دار ، داستان رابطه و آشنا و مقوله زیرمیزی هیچ مشتری ندارد . من با انقلاب مخملی خود می خواهم جولان بیمار و پزشکی و پرستاری کشورم را به آستانه محتوای سریال پرستاران برسانم . بی آنکه دراین انقلاب مخملی پای اسراییل غاصب و آمریکای جنایتکار درکار باشد . عیبی دارد ؟
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مرداد 1388ساعت 11:17 توسط

سمفونی "ایکاش"های من!



سمفونی " ایکاش "های من !

من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .

این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .

این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :

۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .

۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.

۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .

۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟

۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.

۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .

۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .

۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟

۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .

۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .

۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .

۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .




+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر 1388ساعت 9:29 توسط

اگر امام زمان بیاید - که می آید

اگر امام زمان بیاید - که می آید !


اگر امام زمان (ع) بیاید – که می آید – بسیاری کارها خواهد کرد :

1 – از مردمان زحمت کش و فداکار ی که چهره ای مطلوب و شریف و درست از دین خدا در زندگی و مبارزات خود ارائه داده اند – چه روحانی و چه غیر روحانی ، چه درایران و چه درسراسر جهان - و باعث رونق اسلام و گرایش مردمان جهان به این معرفت بزرگ شده اند ، تشکر و قدردانی خواهد کرد .

2 – وازآنان که به هربهانه و دلیلی – اگرچه مستند به پرونده های قطور ، چه درزندگی خودشان وچه درعرصه جامعه خود ، چه درایران و چه درسراسر جهان - چهره ای نا درست و نازیبا و خشن و هراسناک و نامطلوب از اسلام عزیز ارائه و رواج داده اند ، روی برخواهد گرفت .

3 – امام زمان که بیاید ، به حکم مشعشع : لااکراه فی الدین - هیچ احدالناسی را به پذیرفتن اسلام مجبور نخواهد کرد . بلکه زیبایی های اسلام را از اختفا به درخواهد آورد و به انتشار آن خواهد پرداخت . و چه کسی است که طالب زیبایی محض نباشد .

4 – امام زمان که بیاید ، از همه آنانی که به اسم اسلام ، بی دلیل آسیب دیده اند و بساط عاطفه و زندگی اشان درهم پیچیده ، پوزش خواهد خواست . و خسارات آنان را جبران خواهد فرمود .

5 – و عاملان این آسیب های اسلامی را مواخذه خواهد کرد .

6 – و زمینه را برای بازگشت همه آنانی که از اسلام آنچنانی رنجیده و بریده و به آن پشت کرده اند ، فراهم خواهد ساخت .

7 – درحکومت امام زمان ، وقتی دین او اجباری نباشد ، لاجرم موضوعات نازل تری چون حجاب بانوان نیز اجباری نخواهد بود . هرکه می خواهد حجاب داشته باشد وهرکه نمی خواهد آزاد است . بی بند وباری چیز دیگری است که هرعقل سلیمی موافق آن نیست .

8 – مردمان جهان ، سخن ناب او را که می شنوند ، عاشقانه برای او کف خواهند زد . و او – امام زمان – هرگز آنان را از کف زدن منع نخواهد کرد . هرکه می خواهد کف بزند وهرکه می خواهد صلوات بفرستد . فوران اشتیاق مردمان جهان در تایید وهمراهی با او چه با کف زدن و چه با صلوات و چه با هلهله ، ارزشمند و خواستنی است .

9 – امام زمان که بیاید ، عذرخواهی مسئولان از مردم – آنان که خطایی مرتکب شده اند - به یک امر رایج و متداول بدل خواهد شد . وحتما پس از عذرخواهی آشکار ، به جبران خسارات وارده توسط همان مسئولان خاطی دستورخواهد فرمود . درهمین راستا ، مثلا عذرخواهی آنانی که از شهرام جزایری پول گرفته اند و همچنان از مردم طلبکارنیز هستند ، بسیار بدیهی می شود .

10 – او که بیاید ، قشنگ ترین خصلت های ناب بشری امکان سربرآوردن پیدا خواهند کرد . ومثلا مقوله عشق ، از دم دست هوس های دم دست مردم ، به جایگاهی شریف وشایسته اما دردسترس ، ارتقا مقام خواهد یافت .

11 – او که بیاید ، هرروز مردمان جهان ، ذوق و شوقشان برای غواصی در ذات زیبایی ، فراوان تر خواهد شد . به همین دلیل ، مخاطبان مواد افیونی و لذات سطحی روز به روز کمتر خواهد شد .

12 – امام زمان اگرچه از تاریخ گذشته یاد می کند ، اما همه اصرارش به حضور شوق انگیز مردمان درآینده خواهد بود . وقتی او هست ، چرا باید درگذشته متوقف ماند ؟ درعین حال که همه خوبی های امروز بشر ، ریشه درگذشته دارند .

13 – امام زمان هیچ فرصتی را برای ایجاد ارتباط با مردمان جهان از دست نخواهد داد . شاید یک نفر در دوردست بی خبری ، چشم به راه او باشد .

14 – همه یاران امام زمان از خود او آموخته اند که اجبار درهرچیزی که عقل را به حقارت اندازد ، راه به جایی نخواهد برد . پس برپرچم های خود این شعار را می نویسندکه : یک حکومت ، با کفرو بی دینی باقی می ماند اما با ظلم و زور : نه !

15 – یاران امام زمان به فرمان او ، همه فضولاتی را که جماعتی باهزار زحمت ، اما به اسم دین ، چه دراسلام و چه درسایر ادیان جمع آوری و منتشرکرده اند ، از ساحت زندگی مردم خواهند زدود و همه آنها را به دره ای از نجاسات و خرافات خواهند ریخت و رویش را خواهند پوشاند .

16 – این کار یاران امام زمان ، کسب و کار همان جماعت را از رونق خواهد انداخت . دست به کار می شوند . به زعم خود سلاح برنده ای دارند به اسم فتوا . به تکفیر امام و یارانش دست خواهند یازید .

17 – سخت ترین مرحله گذار حکومت حضرت صاحب ، همین مرحله عبور از کسانی است که به اسم دین برای خود برج وبارویی از جاه و جلال معنوی افراخته اند . وگرنه مردمان پاک ضمیر و روشن فکر ، با یک " آری عزیزانم " او ، و با یک " نه " ی او ، دل هایشان را درطبق اخلاص می نهند . سخنی که عقل را مجاب کند ، عقل ها را مجذوب خود خواهد کرد .

18 – او که بیاید ، به کرامت انسان ، نه درحد حرف و تشریفات و تعارفات دموکراتیک ، بلکه در ساحتی که ذات همه زیبایی ها به انسان روی کند ، خواهد پرداخت .

19 – او که بیاید ، بدون لحظه ای درنگ و بی هیچ شرم ، برده داری را منکوب خواهد کرد و از همه آنانی که هنوز در تعلل و کش وقوس تحریم یا قبول برده داری اند ، روی برخواهد گرداند .

20 – امام زمان با مردمان ایتالیا – که مادرش اهل آنجا بوده – به زبان ایتالیایی سخن خواهد گفت . و درهرکجای جهان با زبان همان مردم . وهرگز زبان عربی را آوار مردمان جهان نخواهد کرد . چرا که گوناگونی زبانها آفرینشی است که با تسلط برآنها می توان به دلها راه یافت .

21 – او که بیاید ، آوار از سرعلما و دانشمندان و فرزانگان خانه نشین – درهرکجای جهان و درهر دین و گرایشی – برخواهد گرفت . آنانی که به زور کودنان ، امکان ابراز قشنگی ها و درستی ها و شایستگی ها و برازندگی ها را نداشته اند .

22 – او که بیاید ، بشر به معنی واقعی نفسی به راحت خواهد کشید و از بنده بودن خود لذت خواهد برد و لذات سطحی را برای جماعتی قلیل باقی خواهد گذارد .





+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم اسفند 1387ساعت 9:54 توسط
--------------------------------------------------------------------------------

یک آرزوی دست یافتنی

یک آرزوی دست یافتنی
سخت دلتنگ " این روحانی" ام !

این روزها فصل دلتنگی اغلب ما جاماندگان است . جامانده از نسلی و قافله ای که باشتاب رفت ، و ما را با همه رنج ها و مسئولیت های سترون و فراگیر و حساس بجای نهاد . خود به وادی متعالی ای که لیاقتش را داشت ، صعود کرد و به محشری از خوبی ها پیوست ، و مارا با انبوهی از پریشانی ها و اظطراب های روز به روز وانهاد . و امروز او ، همان نسل کوچیده را می گویم ، از همان جایگاه مرتفعش ، گاه به اطوار ما خیره می شود و سربه افسوس و درد تکان می دهد . که یعنی قرار نبود ما جاماندگان به راهی درافتیم که ماحصلش این است که امروز گرفتار آنیم . سخن از ماحصل گفتم به یاد واژه هایی افتادم که با پسوند "کرده" ما را به ترکیب تازه ای و معنای تازه تری اشارت می دهند . مثل : سفرکرده ، نظرکرده ، ضررکرده ، و ... در این میان به واژه ای متفاوت برمی خوریم که بار معنایی خاصی را اشاره دارد . و آن : " تحصیل کرده" است . معنای این ترکیب می تواند به هرچیز به دست آمده اطلاق شود . مثل تحصیل کردن نان و مقام و شهرت و علم و مایحتاج روزمره . اما سال هاست که مصطلح این واژه درهمان تحصیل علم متمرکز مانده است . با این همه ، " تحصیلکرده" بار معنایی غلطی نیز بهمراه دارد . چرا که می شود نان را تحصیل کرد ، می شود یک فرصت و مقام و موقعیت را تحصیل کرد اما تحصیل علم ممکن نیست . علم یک اسم فراگیر و گسترده و جامع است . نمی شود آن را تحصیل کرد . به بخشی از آن ، و حتما بخش متغیر و فرار آن می شود دست یافت اما مگر علم به تحصیل کسی درمی آید . متخصص بی نظیر مغز و اعصابی که به تایید کارشناسان حرفه خود دومی ندارد ، به سرماخوردگی ساده فرزند خود که برمی خورد ، با همه تحصیلی که کرده ، دست و پای خود را گم می کند و لاجرم به تحصیلکرده دیگری مراجعه می کند . این گم کردن دست و پا ناشی از این است که تحصیل آن متخصص کم نظیر دربخش بسیار محدود علم بوده و او ، همزمان از بسیاری علوم دیگر بی بهره و بی خبر است . درکشور ما ، از سالها پیش به این سوی ، خواندن ، درست درشرایطی که هم خواندن و هم نوشتن برای کثیری از مردم ما مقدور نبوده ، شانی پیدا می کند که امروز واژه نخبگی مترادف آن است . و : " آقا خوانده" کم کم به دهان و ذهن مردمان همان معنایی را منتشرمی کرده است که ما امروزاز درک نخبگی عایدمان می شود . آقا خوانده ، به خاطر کثرت و سرعت استعمال به : آخوند ، بله ، آخوند ، مبدل می شود . که یعنی این فرد ، درس خوانده است . کلمه آخوند ، سالها به انتشار مفهومی مبادرت ورزید که علاوه بر درس خواندگی فرد مورد اشاره ، احترام و تقدسی نیز با او آمیخته بود . "روحانی" ، بعد ها ساحتی را برگزید که مترقیان ، علم را در دو وادی جسم و روح مطالعه می کردند . که یعنی این فرد ، کاری به جسمانیت یا علم جسمانی ندارد و بیشتر به روح و روحیات مردم متمایل است . و روحانیت ، به جمعی اطلاق شد که از میان علوم ، انگشت بر انتخاب علوم دینی گذارده اند . و من امروز ، سخت دلتنگ یک روحانی نابم . گناهی اگر هست ، به ساحت دین ما مربوط است که مارا به بهره مندی از بهترین ها ترغیب و تشویق می کند . سخت دلتنگ روحانی نابی هستم که هم به روح مخاطبانش بها بدهد و هم به جسمشان . روحانی تحصیلکرده ای که اندازه و تاثیر و برتری دانش خود را به سایر ساحت ها تعمیم ندهد . به در دکان کفاش محل که می رود ، برای تخصص همان کفاش ، مرتبتی هم شان تخصص خود قائل شود . دیروز ، مردمان محروم از تحصیل ، از دهان روحانیان شهر و روستا ، سخن از پیامبر و اولادش می شنیدند و همرنگ تمایلی که به اولاد پیامبر و علی داشتند ، متبرکا به حاملان سخن وسیره آنان نیز متمایل می شدند . کم کم روحانی با آمیزه ای پرمخاطره به نام " تقدس" آمیخت . که هم جلوه داشت ، هم دست و پای اورا از کارهای روزمره و گاه غافلانه مردم کوچه و بازار برمی چید . تقدسی که سایر حرفه ها از آن بی بهره بودند . یک پزشک و یک حکیم با همه زحمت ها و کشف ها و معالجات و سالم سازی محیط و بیمارانشان ، هرگز به گرد پای تقدس یک طلبه تازه ملبس شده نمی رسیدند و از احترام خاصی که همان طلبه نورسته بهره مند بود ، بهره نداشتند . شاید مردم با پیوستن همه جانبه با روحانیان ، تقاص سالها مهجوری و جدایی اهل بیت از حکومت را از حاکمان عصرخود می گرفتند و با زبان اشاره به آنان می گفتند اگر شما برسرما آوارید ، روحانیان بر دل ما آرمیده اند . امروز این تقدس مستمر ، به صورت یک شان لازم و حتمی برای روحانیان ما درآمده است . که یعنی انگار بدون آن یک روحانی ، ثروت کلانی را از کف داده است . تقدسی که یک استاد دانشگاه ، یک معلم ، یک مخترع ، یک رییس جمهور ، یک دانشجو ، یک کشاورز و یک کارگر ، نه چشمی به آن دارد ، و نه برای دیگرانی از هم طریقان خود قائل است . تفدس اجتماعی ، در یک فرایند عینی به کسانی تقدیم می شود که فراتر از کارکردهای روزمره و همگانی ، به شایستگی های مردمی دست پیدا کرده باشند . مثل شهدا ، مثل آنانی که خود را برای سایرین فدا می کنند . تقدسی آمیخته به غرور و احترامی که مردم مثلا به یک شاعر دراندازه حافظ و فردوسی دارند . در این میان حساب اهل بیت جداست که همه تقدس با همه ظرفیتش از آن آنان است . و من امروز دلتنگ روحانی نابی هستم که از پوسته این تقدس عاریتی بیرون خزیده و خودش را هم شان سایر خادمین مردم می داند . هم شان یک نویسنده ، یک فروشنده دوره گرد که مایحتاج جسمانی مردم را با مشقت فراهم می کند . دلتنگ روحانی نابی که مفهوم دین را فهمیده باشد . و نه اینکه با خواندن و تحصیل علمی محدود ، دانسته های خود را برسرمردم آوار کند و آنها را به اسم دین به مردم تحمیل کند . روحانی نابی که آبروی همان دین ، برایش از آبروی خودش والاتر باشد . باورم براین است که فصل ، فصل آبرو دهی برای برآوردن دین ناب از پستوهای خرافه و نکبت است . فصل روبیدن زوایدی است که به اسم دین به ذهن و زندگی ما پیوسته ، و جز با جراحی ، از تن انقلاب و جامعه ما جدا نمی شود . دلتنگ روحانی نابی هستم که برخلاف رود راکد حوزه ها شنا کند . حوزه های ما ، سالهاست که به تکرار خود مشغولند و از دنیا که نه ، از ضروریات ابتدایی جامعه خود جدا افتاده اند . دلتنگ روحانی نابی که دروغ نگوید . روحانی نابی که دربرابر نداری های همه جانبه مردم ، چه مادی چه معنوی و چه فرهنگی و چه اعتباری ، ضجه بزند و آرام و قرار نداشته باشد . دلم برای روحانی نابی تنگ شده که فرسنگها از فریب مردم دور باشد و بر منبرهای وعظ و سخن ، به واشکافی مغز دین بپردازد . خدایا دلم برای تو نیز تنگ است . که غریب و ناشناخته ای . درمیان جماعتی که مدعی شناخت تواند و سنگ تورا به سینه می زنند و به شهرام جزایری ها که می رسند ، زانوان دینشان می لرزد و تو را باهمه آوازه ات به فراموشی می سپارند . دلم برای یک روحانی با این مشخصات که برمی شمرم تنگ شده :

1 – از دین خدا نان نخورد .

2 – دین خدا را به نان نفروشد .

3 – از همکیشان سقوط کرده خود فاصله بگیرد .

4 – رو به مردم سخن نگوید . با خودش بگوید ، مردم کنایه او را خواهند فهمید .

5 – از دروغ فاصله بگیرد . و بداند که امروز ، درکسوت روحانیت ، سخن راست گفتن یعنی تیغ بر سرخود کوفتن .

6 – تقدس را درحرفه های دیگر نیز جستجو کند .

7 – درمتن مردم باشد و بلند گوی خواست و نیاز آنان باشد نه بلند گوی پست ها و منصب های حکومتی

8 – حتی اگر مردم به اشتباه چیزی را می طلبند ، با پتک دین به سرکوبشان نپردازد .

9 – بداند که اجبار درهر چیزی ، مخصوصا در مفاهیم دینی ، نتایج زیانباری درپی خواهد داشت .

10 – اجازه ندهد از مردم عقب بماند . منظورم عقب ماندن از معدل سواد و آگاهی و خواست و نیاز و ضروریات مردم است .

11 – بداند که راز سقوط کلیسای کاتولیک در اروپا ، در تحکم و بی تدبیری و عقل گریزی و جازدن خود به نمایندگی از خدا بوده است و ممکن است همین آفت به جان جامعه ما نیز بیفتد .

12 – بداند که روحانی باید بیشتر خون دل بخورد و از کسی نیز طلبکار نباشد .

13 – به مردم به چشم گوسفندان هیچ نفهم نگاه نکند . و بداند که حتما درمیان کت و شلواری ها ، هستند کسانی که بیشتر از او می دانند و با سخن و کار خود مردمان را به دین خدا گرایش می دهند .

14 – حتما به دور دنیا سفرکند ( حتی از طریق تماشای فیلمی که حیثیات مردمان کشوری را نشان می دهد) و بداند که مردمان جهان نیز بندگان خدایند و اغلبشان خدا را دوست دارند و با همان گرایشی که به دین کشورشان دارند ، می توانند از مقربان خاص خدا بحساب آیند . و اگر از ناب اسلام چیزی دستگیرشان بشود ، در گرایش به آن دریغ نمی کنند .

15 – ناب اسلام حتما با ناب عقل مناسبت حتمی دارد . دلتنگ روحانی نابی هستم که درهمان ساحت اندک زندگی خودش اسلام را به نمایش گذارد . بگوید : عدل اسلام این است ، برابری اسلام این است ، قضاوت اسلام این است ، زیبایی های اسلام این است ، و دراین نمایش همه جانبه ، نه اخمی بکار ببرد و نه اجباری . و بداند که : لااکراه فی الدین ، علاوه براین که آیه ای از قرآن است ، یک اصل مسلم اجتماعی و انسانی است . و بداند که مدیران اصلاح نشده یک حکومت ، نمی توانند مدعی اصلاح جامعه باشند . چرا که دروغشان درمنظر مردم است و مردم بجای گرایش ، انبان نفرتشان را از آنان پر می کنند .

16 – روحانی ناب ما می داند که این انقلاب ، به قول امام عزیز ، شاید آخرین فرصتی باشد که خدای متعال به مردم ما عطا فرموده است . و اگر این نظام در تعریف و تسری و انتشار ناب دین دچار کجروی شود و چیز دیگری به اسم دین را به مردم ما و مردم جهان قالب کند ، ممکن است آنچنان فرو بریزد که تا قیام قیامت نه بتواند سربلند کند و نه کسی رغبتی به سربلندی او داشته باشد .

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اسفند 1387ساعت 18:26 توسط