Saturday, January 2, 2010

یک آرزوی دست یافتنی

یک آرزوی دست یافتنی
سخت دلتنگ " این روحانی" ام !

این روزها فصل دلتنگی اغلب ما جاماندگان است . جامانده از نسلی و قافله ای که باشتاب رفت ، و ما را با همه رنج ها و مسئولیت های سترون و فراگیر و حساس بجای نهاد . خود به وادی متعالی ای که لیاقتش را داشت ، صعود کرد و به محشری از خوبی ها پیوست ، و مارا با انبوهی از پریشانی ها و اظطراب های روز به روز وانهاد . و امروز او ، همان نسل کوچیده را می گویم ، از همان جایگاه مرتفعش ، گاه به اطوار ما خیره می شود و سربه افسوس و درد تکان می دهد . که یعنی قرار نبود ما جاماندگان به راهی درافتیم که ماحصلش این است که امروز گرفتار آنیم . سخن از ماحصل گفتم به یاد واژه هایی افتادم که با پسوند "کرده" ما را به ترکیب تازه ای و معنای تازه تری اشارت می دهند . مثل : سفرکرده ، نظرکرده ، ضررکرده ، و ... در این میان به واژه ای متفاوت برمی خوریم که بار معنایی خاصی را اشاره دارد . و آن : " تحصیل کرده" است . معنای این ترکیب می تواند به هرچیز به دست آمده اطلاق شود . مثل تحصیل کردن نان و مقام و شهرت و علم و مایحتاج روزمره . اما سال هاست که مصطلح این واژه درهمان تحصیل علم متمرکز مانده است . با این همه ، " تحصیلکرده" بار معنایی غلطی نیز بهمراه دارد . چرا که می شود نان را تحصیل کرد ، می شود یک فرصت و مقام و موقعیت را تحصیل کرد اما تحصیل علم ممکن نیست . علم یک اسم فراگیر و گسترده و جامع است . نمی شود آن را تحصیل کرد . به بخشی از آن ، و حتما بخش متغیر و فرار آن می شود دست یافت اما مگر علم به تحصیل کسی درمی آید . متخصص بی نظیر مغز و اعصابی که به تایید کارشناسان حرفه خود دومی ندارد ، به سرماخوردگی ساده فرزند خود که برمی خورد ، با همه تحصیلی که کرده ، دست و پای خود را گم می کند و لاجرم به تحصیلکرده دیگری مراجعه می کند . این گم کردن دست و پا ناشی از این است که تحصیل آن متخصص کم نظیر دربخش بسیار محدود علم بوده و او ، همزمان از بسیاری علوم دیگر بی بهره و بی خبر است . درکشور ما ، از سالها پیش به این سوی ، خواندن ، درست درشرایطی که هم خواندن و هم نوشتن برای کثیری از مردم ما مقدور نبوده ، شانی پیدا می کند که امروز واژه نخبگی مترادف آن است . و : " آقا خوانده" کم کم به دهان و ذهن مردمان همان معنایی را منتشرمی کرده است که ما امروزاز درک نخبگی عایدمان می شود . آقا خوانده ، به خاطر کثرت و سرعت استعمال به : آخوند ، بله ، آخوند ، مبدل می شود . که یعنی این فرد ، درس خوانده است . کلمه آخوند ، سالها به انتشار مفهومی مبادرت ورزید که علاوه بر درس خواندگی فرد مورد اشاره ، احترام و تقدسی نیز با او آمیخته بود . "روحانی" ، بعد ها ساحتی را برگزید که مترقیان ، علم را در دو وادی جسم و روح مطالعه می کردند . که یعنی این فرد ، کاری به جسمانیت یا علم جسمانی ندارد و بیشتر به روح و روحیات مردم متمایل است . و روحانیت ، به جمعی اطلاق شد که از میان علوم ، انگشت بر انتخاب علوم دینی گذارده اند . و من امروز ، سخت دلتنگ یک روحانی نابم . گناهی اگر هست ، به ساحت دین ما مربوط است که مارا به بهره مندی از بهترین ها ترغیب و تشویق می کند . سخت دلتنگ روحانی نابی هستم که هم به روح مخاطبانش بها بدهد و هم به جسمشان . روحانی تحصیلکرده ای که اندازه و تاثیر و برتری دانش خود را به سایر ساحت ها تعمیم ندهد . به در دکان کفاش محل که می رود ، برای تخصص همان کفاش ، مرتبتی هم شان تخصص خود قائل شود . دیروز ، مردمان محروم از تحصیل ، از دهان روحانیان شهر و روستا ، سخن از پیامبر و اولادش می شنیدند و همرنگ تمایلی که به اولاد پیامبر و علی داشتند ، متبرکا به حاملان سخن وسیره آنان نیز متمایل می شدند . کم کم روحانی با آمیزه ای پرمخاطره به نام " تقدس" آمیخت . که هم جلوه داشت ، هم دست و پای اورا از کارهای روزمره و گاه غافلانه مردم کوچه و بازار برمی چید . تقدسی که سایر حرفه ها از آن بی بهره بودند . یک پزشک و یک حکیم با همه زحمت ها و کشف ها و معالجات و سالم سازی محیط و بیمارانشان ، هرگز به گرد پای تقدس یک طلبه تازه ملبس شده نمی رسیدند و از احترام خاصی که همان طلبه نورسته بهره مند بود ، بهره نداشتند . شاید مردم با پیوستن همه جانبه با روحانیان ، تقاص سالها مهجوری و جدایی اهل بیت از حکومت را از حاکمان عصرخود می گرفتند و با زبان اشاره به آنان می گفتند اگر شما برسرما آوارید ، روحانیان بر دل ما آرمیده اند . امروز این تقدس مستمر ، به صورت یک شان لازم و حتمی برای روحانیان ما درآمده است . که یعنی انگار بدون آن یک روحانی ، ثروت کلانی را از کف داده است . تقدسی که یک استاد دانشگاه ، یک معلم ، یک مخترع ، یک رییس جمهور ، یک دانشجو ، یک کشاورز و یک کارگر ، نه چشمی به آن دارد ، و نه برای دیگرانی از هم طریقان خود قائل است . تفدس اجتماعی ، در یک فرایند عینی به کسانی تقدیم می شود که فراتر از کارکردهای روزمره و همگانی ، به شایستگی های مردمی دست پیدا کرده باشند . مثل شهدا ، مثل آنانی که خود را برای سایرین فدا می کنند . تقدسی آمیخته به غرور و احترامی که مردم مثلا به یک شاعر دراندازه حافظ و فردوسی دارند . در این میان حساب اهل بیت جداست که همه تقدس با همه ظرفیتش از آن آنان است . و من امروز دلتنگ روحانی نابی هستم که از پوسته این تقدس عاریتی بیرون خزیده و خودش را هم شان سایر خادمین مردم می داند . هم شان یک نویسنده ، یک فروشنده دوره گرد که مایحتاج جسمانی مردم را با مشقت فراهم می کند . دلتنگ روحانی نابی که مفهوم دین را فهمیده باشد . و نه اینکه با خواندن و تحصیل علمی محدود ، دانسته های خود را برسرمردم آوار کند و آنها را به اسم دین به مردم تحمیل کند . روحانی نابی که آبروی همان دین ، برایش از آبروی خودش والاتر باشد . باورم براین است که فصل ، فصل آبرو دهی برای برآوردن دین ناب از پستوهای خرافه و نکبت است . فصل روبیدن زوایدی است که به اسم دین به ذهن و زندگی ما پیوسته ، و جز با جراحی ، از تن انقلاب و جامعه ما جدا نمی شود . دلتنگ روحانی نابی هستم که برخلاف رود راکد حوزه ها شنا کند . حوزه های ما ، سالهاست که به تکرار خود مشغولند و از دنیا که نه ، از ضروریات ابتدایی جامعه خود جدا افتاده اند . دلتنگ روحانی نابی که دروغ نگوید . روحانی نابی که دربرابر نداری های همه جانبه مردم ، چه مادی چه معنوی و چه فرهنگی و چه اعتباری ، ضجه بزند و آرام و قرار نداشته باشد . دلم برای روحانی نابی تنگ شده که فرسنگها از فریب مردم دور باشد و بر منبرهای وعظ و سخن ، به واشکافی مغز دین بپردازد . خدایا دلم برای تو نیز تنگ است . که غریب و ناشناخته ای . درمیان جماعتی که مدعی شناخت تواند و سنگ تورا به سینه می زنند و به شهرام جزایری ها که می رسند ، زانوان دینشان می لرزد و تو را باهمه آوازه ات به فراموشی می سپارند . دلم برای یک روحانی با این مشخصات که برمی شمرم تنگ شده :

1 – از دین خدا نان نخورد .

2 – دین خدا را به نان نفروشد .

3 – از همکیشان سقوط کرده خود فاصله بگیرد .

4 – رو به مردم سخن نگوید . با خودش بگوید ، مردم کنایه او را خواهند فهمید .

5 – از دروغ فاصله بگیرد . و بداند که امروز ، درکسوت روحانیت ، سخن راست گفتن یعنی تیغ بر سرخود کوفتن .

6 – تقدس را درحرفه های دیگر نیز جستجو کند .

7 – درمتن مردم باشد و بلند گوی خواست و نیاز آنان باشد نه بلند گوی پست ها و منصب های حکومتی

8 – حتی اگر مردم به اشتباه چیزی را می طلبند ، با پتک دین به سرکوبشان نپردازد .

9 – بداند که اجبار درهر چیزی ، مخصوصا در مفاهیم دینی ، نتایج زیانباری درپی خواهد داشت .

10 – اجازه ندهد از مردم عقب بماند . منظورم عقب ماندن از معدل سواد و آگاهی و خواست و نیاز و ضروریات مردم است .

11 – بداند که راز سقوط کلیسای کاتولیک در اروپا ، در تحکم و بی تدبیری و عقل گریزی و جازدن خود به نمایندگی از خدا بوده است و ممکن است همین آفت به جان جامعه ما نیز بیفتد .

12 – بداند که روحانی باید بیشتر خون دل بخورد و از کسی نیز طلبکار نباشد .

13 – به مردم به چشم گوسفندان هیچ نفهم نگاه نکند . و بداند که حتما درمیان کت و شلواری ها ، هستند کسانی که بیشتر از او می دانند و با سخن و کار خود مردمان را به دین خدا گرایش می دهند .

14 – حتما به دور دنیا سفرکند ( حتی از طریق تماشای فیلمی که حیثیات مردمان کشوری را نشان می دهد) و بداند که مردمان جهان نیز بندگان خدایند و اغلبشان خدا را دوست دارند و با همان گرایشی که به دین کشورشان دارند ، می توانند از مقربان خاص خدا بحساب آیند . و اگر از ناب اسلام چیزی دستگیرشان بشود ، در گرایش به آن دریغ نمی کنند .

15 – ناب اسلام حتما با ناب عقل مناسبت حتمی دارد . دلتنگ روحانی نابی هستم که درهمان ساحت اندک زندگی خودش اسلام را به نمایش گذارد . بگوید : عدل اسلام این است ، برابری اسلام این است ، قضاوت اسلام این است ، زیبایی های اسلام این است ، و دراین نمایش همه جانبه ، نه اخمی بکار ببرد و نه اجباری . و بداند که : لااکراه فی الدین ، علاوه براین که آیه ای از قرآن است ، یک اصل مسلم اجتماعی و انسانی است . و بداند که مدیران اصلاح نشده یک حکومت ، نمی توانند مدعی اصلاح جامعه باشند . چرا که دروغشان درمنظر مردم است و مردم بجای گرایش ، انبان نفرتشان را از آنان پر می کنند .

16 – روحانی ناب ما می داند که این انقلاب ، به قول امام عزیز ، شاید آخرین فرصتی باشد که خدای متعال به مردم ما عطا فرموده است . و اگر این نظام در تعریف و تسری و انتشار ناب دین دچار کجروی شود و چیز دیگری به اسم دین را به مردم ما و مردم جهان قالب کند ، ممکن است آنچنان فرو بریزد که تا قیام قیامت نه بتواند سربلند کند و نه کسی رغبتی به سربلندی او داشته باشد .

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اسفند 1387ساعت 18:26 توسط

No comments:

Post a Comment