Sunday, January 3, 2010

آغازاین وبلاگ

دوستان عزیز این وبلاگ مطالب وبلاگ استاد محمد نوری زاد است که وبلاگ ایشان در بلاگفا مسدود گردیدمن تا آنجا که از مطالب ایشان کپی دارم در این وبلاگ منتقل می کنم تا همگان بدانند که در جامعه ما مقدار تحمل مسئولین چقدر است انشا ا... پس از آزادی آقای نوزی زاد خود ایشان در صورت تمایل آن را بروز خواهند کرد .
یا حق
یا حجت ابن الحسن ریشه ظلم و بکن

Saturday, January 2, 2010

سرگردانی تشکیلاتی !


سرگردانی تشکیلاتی !
می دانم که برای بسیاری از ما ، چاره ای جز همراهی با یکی از جریانات سیاسی موجود نیست . یک نفر ، باهمه دانش و برد و نفوذی که دارد ، یک نفراست . و این یک بودن ، درساحت هستی ، تنها سزاوار خدای متعال است و بس . ما ناگزیراز باهم بودنیم . چه در محدوده خانواده ، و چه دراجتماع و جهان . یعنی برای بقای همه جانبه خویش ، چاره ای جز تشکیل یک جمع بزرگ و همگن نداریم . این یک امر تاریخی است . تاریخ ، بی تمایل ما ، ما را بدان سو می برد . چه بخواهیم و چه نخواهیم .
دراین میان ، تشکیلات ما اما ، رفته رفته جای خود ما می نشیند . بجای ما می اندیشد و بجای ما تعیین تکلیف می کند . و در شطرنج این بازی بزرگ ، این ما هستیم که باید خودمان را با راس تشکیلات تطبیق دهیم . کارمان بجایی می رسد که با بلندگوی او بیدار می شویم ومی خندیم ، و با بلندگوی او پرخاش و می خوابیم . حتی نشست و برخاستمان به اشاره همان تشکیلات ، رنگ می گیرد . این که به چه کسی تمایل داشته باشیم و از چه کسی متنفر باشیم .
آفت کار تشکیلاتی همین است . وشاید این یافته بشر ، بااین آفت مستمر ، به همزیستی مسالمت آمیزی دست یافته است . طوری که نمی تواند از او دل بکند . باهم به توافقی بشری و تاریخی رسیده اند . آفت تشکیلات اما از فواید آن کمتراست . وصدالبته ، گاه همین آفت اندک ، آنچنان فربگی می پذیرد که همه هیمنه تشکیلات را می بلعد و از او هیچ ، جز تباهی نمی گذارد . کاری نمی شود کرد . یا باید منفرد بود و در غوغای این بلبشوی اجتناب ناپذیرتاریخی ، به تک روی و تک گویی و تک بودن بسنده کرد و به تنهایی بار خود و بشریت را بدوش برد ، یا نه ، به جمعی که نظر و خواست همگنی با او درمیان است ، پیوست . طایفه ها و عشیره ها و توده ها و قبیله ها و صنف ها و حزب ها از همین روند تاریخی برآمده اند .
در کشورما ، دو جناح راست و چپ ، که حالا به : اصولگرا و اصلاح طلب موسومند ، درتقلای اداره کشورند . یکی به اصول اسلامی و ریشه اسلام و اسلامی کردن ایران و جهان مشتاق است و دیگری به اصلاح و نوین بخشی همین مختصات دیرین پای می فشرد . هردو مسلمانند و هردو برای ایرانی اسلامی تلاش می کنند . با این تفاوت که اولی خود را به اصول اولی اسلام پایبند می داند و دومی معتقد است که زمانه می طلبد که نگاه تازه ای به همان اصول انداخت و رویه های تازه ای از آن مستفاد کرد . هردو بابت همین نگاه و نظر ، تشکیلاتی برای خود آراسته اند و درچارچوب قانون فعالیت می کنند و به شیوه های خاص خود تلاش می کنند به جمعیت مخاطبین و اعضای خود بیفزایند تا دربزنگاه یک انتخابات سراسری ، ریسمان اداره کشور را دردست بگیرند .
درکشورما ، درترسیم یک چنین فرایندی از دو وجه سیاسی و اعتقادی ، روحانیان ، سهم محوری و تعیین کننده ای داشته اند . روحانیان دراین سی سال ، هرچه اراده کرده اند ، برسر این کشورآورده اند . سخن هیچ احدالناسی نیز پذیرفته نشده که : ای عزیزان ، اداره کشور مقوله ای است که برای خود دانشی و فهمی و مراوداتی می طلبد . صرف روحانی بودن ، مدیریت کشور را کفایت نمی کند . یک روحانی تحصیلکرده و آگاه و اندیشمند می تواند بخشی از جامعه را مدیریت کند اما یک روحانی ، تنها به دلیل روحانی بودنش ، نمی تواند در مدار مدیریت یک کشور قرار گیرد ؟ چرا ؟ به این دلیل که روحانی نا آگاه و کم سوادی که از دانش مدیریت یک بخش ، بی بهره است ، آن بخش را با مختصات دانش خود همسنگ می کند . یعنی آنجا را با دانش و فهم خود تطبیق می دهد نه این که خود را با ضرورت های آن بخش همراه کند .
یک چنین غفلتی باعث شده است که بسیاری از امور مدیریتی کشور ما لنگ بزند . یک جا را می بینید جلو رفته – چراکه مدیری لایق داشته – و جای دیگر درقهقرا مانده – چراکه مدیرش همه اطرافیانش را به همنشینی خود فراخوانده . ت
نها به عنوان یک مثال تخصصی ، به داستان صداوسیما اشاره می کنم که دقیقا از یک چنین عارضه نامبارکی رنج برده و می برد . دوستانی را به دلیل این که از بستگان و وابستگان فلان شخصیت صاحب نفوذ بوده اند و عقبه اشان به جاهای مطلوب نظر ما می رسد ، یک به یک براین رسانه تخصصی گمارده ایم و هرچه را نیز خواسته ایم برآن بار کرده ایم و انتظار داریم این رسانه بزرگ ، درمدار رشد و دانشگاه بودن نیز قرار گیرد . بدیهی است اول سئوال این رسانه از مدیر تازه کارخود این است که از من چه می دانی ؟ دوست ما بلافاصله و با غرور پاسخ می دهد : مراقبت از این که نظام آسیب نبیند و حرف و تصویر مسموم و ناسالمی پخش نشود و مردم نیز با هرآنچه که ما تشخیص می دهیم ارتزاق و تفریح کنند تا رشد یابند .
متاسفانه ، این که گفتم ، یک حقیقت متداول این رسانه بوده است . نه دانشی از رسانه ، نه فهم رایجی از رسانه ، نه مدیریت مدبرانه ای از رسانه . هیچ . براستی هیچ . و نتیجه این می شود که این رسانه ملی ، شان خواستگاهی (ملی) اش را از دست می دهد و بلافاصله می شود : رسانه حکومتی ! درسایر دستگاهها نیز یک چنین رویه ای را می توان مشاهده کرد . بخصوص در دستگاه قضایی که از بن پیاده است و در وانفسای عتیقگی دست وپا می زند و مردم فلک زده و گرفتار کشور را به تونل های ویرانگرخود می برد و خسته و افسرده و بریده و نگران و آشفته و ناراضی رهایشان می کند . این ها همه از برکات که نه ، از آفات کار تشکیلات است . منتها نه تشکیلات آمده از غرب که به صورت ظاهر و قانونی ، راههایی را برای واخواهی حق مردم و به زیرکشیدن مدیران خاطی درخود جاسازی کرده است . بلکه تشکیلاتی که احتیاجات صنفی جماعتی را ارضا کند و به تمنای پایان نیافتنی شان پاسخ گوید .
من شخصا بجای فرو رفتن در این گونه تشکیلات ، سرگردانی را اختیار کرده ام . اگر چه می دانم این سرگردانی چاره کار نیست . شاید به دلیل روحیه خاصی که دارم این بیابانگردی را با درون خود همطراز می بینم . مثل کسی که به دنبال گل معطری سربه کوه بگذارد و خود را شیفته باغچه ای پراز گل نکند . من قبول دارم که برای برون رفت از دایره بخت النصری فرایندی که جامعه ما را احاطه کرده ، ما ناگزیر از برپایی تشکیلاتیم . و جز با تشکیلاتی فراگیر نمی توان به جایی چنگ برد و ریسمانی از اداره کشور را به سوی خود آورد و سنگی از پیش پای مردم برداشت . اما همین آفت های ناگزیر تشکیلات ، مرا به سرگردانی و خوشه چینی برده و آرام وقرار از من گرفته . من اگر در جناح راست بودم باید چشم و قلم خود را بر نارواهای این تشکیلات اصولگرا می بستم . واگر دربست خود را به جناح چپ می سپردم ، از رویه های ناسالم اینان نیز درامان نبودم . بهمین دلیل این تنهایی و سرگردانی را بیشتر راغبم . سرگردان که بودی ، هم می توانی به معدن سنگ سرخ بیدخت فارس و خطاهای رییس جمهور و واردات هولناک شکر برای تامین هزینه های انتخابات حضرت احمدی نژاد اشاره کنی ، هم به پولی که آقای کروبی از شهرام جزایری گرفت و پای اورا به اندرون مجلس گشود ، وهم به هاشمی و فرزندان هاشمی و داستان آقای جاسبی و پولهایی که برای هزینه تبلیغات آقای موسوی به میان آورده . من این سرگردانی را دوست دارم . ظاهرا روح سرگشته ام درقالب یک تشکیلات آرام نمی گیرد . تشکیلات من بجای اصولگرایی و اصلاحات گرایی ، حق گرایی است . درعین حال که می دانم راه اداره کشور از مسیری که تشکیلاتی است می گذرد .
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم شهریور 1388ساعت 13:47 توسط
GetBC(71);

هرکه با عقل درافتاد ورافتاد !


هرکه با عقل درافتاد ورافتاد !
تاکید فراوان و اعجاب آور قرآن و رسولان الهی و امامان شیعه برعقل و عقل گرایی ، و دعوت مردمان و مسلمین همه اعصار به اندیشه و تعقل ، درعین حال که همواره در محاجات فقهی علمای شیعه مورد اعتنا بوده است ، اما حق عقل ، درهمین وادی فقه و اصول نیز که سخت مورد علاقه علمای ماست ادا نشده یا در واحه های دوری رها مانده است . علمای دینی ما ، درمناسبات فقهی بسیاری ، عقل را درجعبه ای زنگ زده نهاده اند و بردرآن قفل بسته اند و همچون عتیقه ای که هرچه کهنه تر ، ناب تر ومقبول تر ، از آن صیانت کرده ومی کنند و به وقت ضرورت ، درآن را می گشایند و یک نگاهی به درون آن می اندازند .
عالمانی که آوازه آیت اللهی شان همه جا رفته ، به عقل که می رسند ، با تردید به او می نگرند . حال آنکه بشر امروز ، به محض مواجهه با امری غیر عقلانی ، از آن روی می گرداند و آن را با همه ارزش تاریخی اش به دور می اندازد. این روزها ، مفسران و قانونگذاران امور شرعی ما ، مثل سربازانی امین و دقیق و فعال و مراقب ، از گنجینه حجیمی که درآن مناسبات دینی فرسوده و غیر عقلانی نهاده شده ، با مجاهدت تام محافظت می فرمایند و بیرون کشیدن یک میخ کوچک را نیز از تابوت آن برنمی تابند . درس اصول فقه ، که از دیرباز ، وجه محوری تعلیم و تعلم برای علمای شیعه بوده است ، برچهار رکن : کتاب (قرآن) – سنت – عقل – و استنباط ، استواراست . این دو رکن آخری ، دربسیاری از امور شرعی ما ، دربست به کناری گذارده شده یا بجای آنها، روایات و احادیث و سیره امامان شیعه اقبال فراوانتری یافته است .
به عنوان مثال ، مسئله زن ، قضاوت ، ارث ، اقتصاد ، برده داری ، از اموری هستند که عقل و استنباط علمای ما و مخصوصا علمای اهل سنت ، دربسیاری از آنها کاملا به تعطیلی گراییده است . بسیاری از علمای برجسته امروزما ، درحوالی مکه و مدینه هزارو چهارصد سال پیش و در اطراف خانه پیامبراکرم (ص) و امامان شیعه (ع) پرسه می زنند وتلاش دارند مستقیما از دهان مبارک آن عزیزان ارتزاق علمی کنند و دراین مجاهدت بزرگ ، اصلاهم به این مهم توجهی ندارند که بسیاری از سخنان آن بزرگواران می تواند متعلق به همان دوران باشد . اگرچه این سخن حق ، از دهان رسولخدا جاری شده ، یا از سیره زندگی امام علی (ع) گرفته شده ، یا مستقیما از آیات قرآن مستفاد شده باشد . ارجاع حقوقی و مدنی مسایلی از قبیل زنان به هرآنچه که درعصر پیامبراکرم صورت می پذیرفته ، و اصرار علمای ما برآیاتی از قرآن که محدودیت هایی را مثلا برای زنان ترسیم کرده است ، نشان می دهد که آنان – علمای ما – بلحاظ عقلی ، درهمان دوره تاریخی زیست می کنند و برای آوردنشان به این عصر ، مشقات ناممکنی را باید پیش روی آورد .
شما اگر به یک عالم شیعی که قوانین مربوط به ارث زنان و قضاوت و معاملات اقتصادی و مراودات خانوادگی واجتماعی و مدنی و برده داری را درصندوق امانات فهم خود گذارده و با مجاهدت تمام از آن صیانت می کند ، بگویید : حضرت آیت الله ، اگر مثلا حقوق زنان و ارث و شهادت و قضاوتشان ، همشان و همسنگ مردان باشد ، چه سلمه و صدمه و خسارتی به ساحت دین خدا می نشیند ، در پاسخ با تغیر می شنوید که : این قوانین ، مستقیما برگرفته از نص صریح قرآن و سیره پیامبر و ائمه معصومین است . تغییر دراین قوانین ، یعنی بدعت در اسلام . و یعنی الهاد و کفر و محاربه با خدا . هرکس چنین کند ، خونش تباه و مباح است . وشما درمقام عقل ، هرچه به این بزرگوار بگویید : ای عزیز ، سیره پیامبر ، درحوزه های حقوقی و مدنی ، در بسیاری موارد ، محدود به همان عربیت بی تربیت است . و نه برای همه اعصار ، و بسیاری از آیات قرآن ، اصرار بر موازین همان دوران دور دارد نه این عصر ، مگر می توانید ذره ای او را از صیانت این مفاهیم مطرود و کهنه و عتیقه باز بدارید ؟
نتیجه و محصول یک چنین نگرش فرسوده ای ، و پرهیز از عقلگرایی علمای ما ، این شده است که چهره ای زمخت و کهنه و بدوی از اسلام عزیز درجهان به نمایش درآید و مسلمین درنگاه جهانیان ، جاماندگان تاریخ تمدن بشری بحساب آیند . تصور این که علما و مراجع گرانقدر ما همچون جوادی آملی ومکارم شیرازی و نوری همدانی و وحید خراسانی و مصباح و سیستانی و همه روحانیان حوزه های علمیه ، با شمشیر قلم و حنجره های فعال خود ، برسر صندوق هایی به نگهبانی ایستاده اند که درهرکدام آنها مفهومی و قانونی از گذشته ای دور اسلام نهاده شده ، بسیار نگران کننده است .
مثلا درحوزه اقتصاد ، به ضرب حاکمیت جمهوری نوپای اسلامی ایران ، برخی از همین قوانین فرسوده ، به سیستم بانکداری ما تزریق شد و فرصت های فراوانی از بالندگی اقتصادی را از کشور ما گرفت . در دستگاه قضایی ما ، مواردی مقبولیت قضایی یافته اند که هر عقل سلیمی از تسری و اجرایی شدن آن می هراسد . زن تحصیلکرده و دانشگاهی که درهمان دانشگاه خود بر مردان و دانشجویان فراوانی برتری علمی دارد ، به امر قضاوت که می رسد ، طبق قوانین قضایی فرسوده ما ، به دور رانده می شود . به حقوق اجتماعی و خانوادگی و مدنی که می رسد باید به خیلی ها و به همسر بی کفایت خود تمکین کند . به ارث که می رسد از گردونه اعتنا به دور انداخته می شود . این قوانین ، عین بی عقلی است و حتما محدود به دوره ای است که زن درآن اجتماع ، فرصتی برای تحصیل نداشته و درهمه امور اجتماعی به هیچ گرفته می شده و حتی همچون کالا دست به دست می شده است .
این که می گویند امام زمان (ع) اگر بیایند بسیاری از علما با دین او به مخالفت برمی خیزند شاید معطوف به همین معنا باشد . که حضرت ، بی درنگ این قوانین و تحکم های غیر عقلانی را به دور خواهند ریخت و فضای تنفس برای مسلمین و مردمان جهان فراهم خواهند آورد . هنوز که هنوز است ، همه مراجع و بزرگان دینی ما ، چه آنانی که با مراتب علمی فراوان خود به قرآن و روایات معصومین می نگریستند – همچون مرحوم علامه طباطبایی – و چه مراجع فعلی ، همچنان در مقوله برده داری گرفتار مانده اند و نمی دانند با این اصل قرآنی و تاریخی چه بکنند . متاسفانه ، مراجع وعلمای امروزما ، گنجینه ای از قوانین برده داری را درمکتوبات و محفوظات خود دارند و هرگز راضی نمی شوند آنها را به دور اندازند .
به امید روزگاری که وقتی به چهره ناب اسلام می نگریم ، از جزجز آن ، زیبایی و عقل و لبخند و عدالت و نظافت و انصاف و درستی و فداکاری و محبت و تلاش و جاذبه های دنیایی و ماورایی دریافت کنیم و از این که مسلمانی به جهانیان فخر بفروشیم .
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم شهریور 1388ساعت 13:18 توسط
GetBC(68);

تنها راه نجات نظام !



تنها راه نجات نظام !

شايد براي جمعي از دوستان ما ، همانند معاون نخست وزير بحرين ، بحراني دركار نباشد . يا اگر بوده ،‌با درايت و هوشمندي رهبر و ساير مسئولان و دستگاههاي ذيربط ،‌ فروكشيده و اكنون ،‌ فصل آرامش و كار و تلاش و تحصيل است . و شايد بهمين دليل نيز هست كه مي بينيم هر شب ، جمعي از دانشگاهيان و دانشجويان و فرهيختگان و خواص ،‌درحضور رهبرمان ،‌ به ايراد سخن مي پردازند و درجانبداري از نظام و كيان نظام ،‌ هيچ نيز كم نمي گذارند .
بله ، يك نگاه و نظر ،‌ ناظر به اين است كه اگر خروس و خنجر بحرانكي سربرآورده ،‌ اكنون فروكشيده ،‌ وبه غار و غلاف خود خزيده و بساطش برچيده شده . اين نگاه خوشبينانه ،‌ شديدا علاقمند همين تحليل از وقايع بعد از انتخابات اخير است . كه يعني : عده اي مختصر كه از آمريكا و انگليس و اسراييل خط مي گرفته اند ،‌ طعم خوش حضور چهل میليوني مردم درانتخابات را دركام ايرانيان تلخ كردند و جمعي غافل را به كام مرگ و تنش درانداختند و طرف و بهره اي نيز ازاين هياهو نبستند .
فراتر از اين نگاه رسمي و حكومتي ،‌ يك نگاه متفاوت ، به نتيجه و رويكردي ديگر اصرار مي ورزد . اول اين كه می گوید : حضور چهل ميليوني مردم را دربوق و برج هاي خود هوار نكشيد . چرا كه اگر بنا برروال پيشين بود ،‌حداقل ده ميليون راي خاموش پاي به عرصه انتخابات نمي گذارد . دوم اين كه : اين ده ميليون نفر ، بعلاوه بسياري از راي دهندگان مخالف ، به اميد تغييرات اجتناب ناپذيري كه دراين سي سال انقلاب در دخمه بي اعتنايي دفن شده است ، پاي پيش نهادند . كه اگر مي دانستند تغييري دركار اين نظام نيست ،‌همچنان درلاك بي تفاوتي خود باقي مي ماندند . سوم اين كه : به دلايل فراوان فردي و جمعي ، اين بحران ، همچنان حيات دارد و به نشت و نشو و نشاط معكوس خود ادامه مي دهد و درموعد و موسمي معهود ،‌ چارستون نظام را به لرزه درخواهد آورد و بسياري از مناسبات مستمر آن را وا‍‍ژگون خواهد ساخت .
نويسنده معتقد است : اگر تاديروز ،‌ مخالفان و منافقان و سلطنت طلبان به واژگوني برخي از مناسبات نظام تاكيد مي ورزيدند ،‌ اكنون ، جمع كثيري از بدنه مردم ،‌ از هر قشر و صنف ،‌ به واژگوني همين مناسبات اصرار دارند . واين ،‌ به معني كنده شدن بخشي از بدنه حيثيتي نظام است . و نظام ،‌ به هيچ تمهيد و ترفندي ، نمي تواند نسبت به اين عارضه بنيادين بي اعتنا و بي تفاوت باشد . حال ،‌ ما هستيم و اين واقعيت درست و تلخ . بله ،‌ جمعيت قابل توجهي ، از بدنه نظام جدا شده اند . اين جمعيت كثير را با توصيه و پخش مستمر ديدار فرهيختگان با رهبر كه هيچ ، با اتصال زمين به آسمان نيز نمي توان به جايگاه ابتدايي اش باز برد .
يادم نمي رود ،‌ يك روز رییس قوه قضاییه آقای هاشمی شاهرودی ،‌ به مجلس رفت و دريك جلسه غير علني اعلام كرد كه :‌خط و نشان كشيدن هاي شعارگونه آقاي احمدي نژاد ،‌ درهمين سه چهارماه اول رياست جمهوري اش ،‌ باعث شده حدودا ششصد ميليارد دلار از دارايي نقد كشور ،‌ به خارج و به كشورهاي همجوار سرازير شود . واين ،‌ از ديد عقلا ،‌ به مثابه كنده شدن بخشي از بدنه جغرافيايي كشور است . اعلام خطر اقتصادي ديروز آقاي شاهرودي ، اكنون ، به جايگاهي انساني تغيير ماهيت داده است . اصل فاجعه اين است . دلارهاي رفته را مي شود با حراج ذخاير زيرزميني بازآورد و نقيصه هاي پولي را بنحوي رفع و رجوع كرد اما مردم از دست رفته را به ضرب پول و زور و فريب و وعده ، نمي توان برسرسفره اين نظام نشاند .
من دراين نوشته ،‌ قصد اين دارم كه از موضع كسي كه دلسوز نظام است و هنوز به فرداهاي بهترآن چشم اميد دارد ، به چوني بازآوردن مردم بپردازم . من مي خواهم به اين سئوال بزرگ : كه چگونه مي توان مجددا مردم را به شكوه پيشين جانبداري و فداكاري براي نظام باز آورد ، پاسخ راهبردي بدهم . بنحوي كه حتي بخشي از بار نظام را نيز بتوان به شانه هاي امين و صادق مردم سپرد و به موفقيت آن نيز بسيار مطمئن بود .
شايد يك نگاه رسمي و حكومتي ،‌ با پاي فشردن به رويه هاي جاري اين چند ماه اخير بگويد : جاي هيچ نگراني نيست . ما درشهر كوران آينه گرداني نمي كنيم . گورپدر آناني كه به نظام پشت كرده اند . اگر چه تعدادشان ميليونها نفر باشد . و باز بگويد : نظامي كه براي خود رهبر و دولت و مجلس و شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت و بسيج و ارتش و هواداران جان بكف دارد ، باكي از رويگرداني چندميليون آدم قهر كرده ندارد .
من معتقدم اگر رهبر ما به آينده اين نظام و بقاي آن چشم دارد - كه اطمينان دارم فراتر از امثال من به بقاي نظام مي انديشد و براي آن مجاهده مي كند – بايد خود شخصا پاي پيش بگذارد و آب رفته را به جوي باز گرداند . اگر ايشان به اين مهم علاقمند باشند كه مي دانم هست ،‌ بايد درحركتي هوشمندانه و البته مخالف رودخانه سي ساله انقلاب ،‌ به تصميمات جديدي دست يازد و افسردگي روح خراش جامعه را نرم نرم به نشاط و سرزندگي بدل فرمايد . من مي گويم : مشاوران كودن و كور ، گاه ركن قابل يك جامعه را به زانو در مي آورند . من باور دارم كه مشاوران رهبر ما – آناني كه از مجاورت با ايشان بهره ها مي برند – دراوج سلامت و صحت ، آدمهاي بي بنيه و خسته و از رمق افتاده ای هستند . مطلقا كاركردي معادل نياز جامعه ندارند . درسالهاي متمادي و دور ، جامانده اند و به اينسوي مدنيت بشر ، پاي نگذارده اند .
رهبر ما مي داند كه بشر امروز – چه مسلمان و چه غير مسلمان – برمدار عقل آرميده است . از استثنائات شهاب گون اطراف خود اگرپرهيز كنيم ، قبول خواهيم كرد كه قاعده رفتاري بشر امروز برمدار عقل و تعقل است . هرچيزي را كه عقل برنتابد ، لاجرم دين نيز برنمي تابد . اسلام عزيز بيش از هر دين آسماني ، برعقل گرايي بشر تاكيد ورزيده است . نويسنده اين مطلب خدا مي داند كه جز خيرخواهي و راهيابي براي برون رفت از اين مخمصه بزرگ ندارد . كودن ها و معاندان مي توانند با تمسك به همين نوشته ،‌ نويسنده را كافر و بريده از انقلاب و رهبر و نظام بدانند و زندان و درفش و تنهايي و درد را براو تجويز كنند . اما از دوستداران نظام و رهبر ،‌ و از دوستان ديرين خودم مي خواهم كه درخلوت خود به روشنايي اين نوشته توجه كنند و به يك جمله كه فلاني نيز چپ كرد ،‌ از اصل ماجرا پرهيز نكنند .
من مي گويم :‌ رفتاري كه عاقلانه است ،‌ مورد تاييد همه ما و دين ماست . اين عقل عصري بشري ، مثلا سكانداري متوالي فردي مثل آقاي جنتي را كه بلحاظ علمي و عقلي در سالهاي دور جامانده ، برنمي تابد . اگر آقاي جنتي براي سالهاي ابتدايي انقلاب حرفي براي گفتن داشت ، وي ،‌ امروز ، براي يك دانش آموز دبيرستاني نيز حرفي ندارد . آقاي جنتي ، سالهاست كه جاي يك جوان مسلمان فهميده و نوگرا و انديشمند و جهانديده را اشغال كرده است . آقاي جنتي ،‌ درجايگاه رييس شوراي نگهبان ، همه معارف و قوانين را به دانش سالهاي دور خود ارجاع مي دهد . هرچند درمقام آيت اللهي اش كسي خدشه نبيند . يا مثلا آقاي امامي كاشاني . يا مثلا آقاي واعظ طبسي . تنها كاركرد مطمئن اينان اين است كه شاهراه تصميم گيري ها را براي شخص رهبر – ونه جامعه – هموار سازند . رهبرما بايد پوستين فرسوده نظام را كه منتصبين او باعث و باني اش هستند ، نوسازي كند . اين "بايد" ي كه من مي گويم ،‌ هرگز توهين به محضر ايشان نيست . من اطمينان دارم اگر امرخيري دركار باشد ،‌ مي توان به حضرت صاحب هم "بايد" گفت . مسئله مهمي كه براي گفتنش بي تابم و در نقطه مقابل ، از مخاطبان اين نوشته و شخص رهبرمان طلب صبوري مي كنم اين است كه رهبر ما بايد بسياري از سرنخ هاي نظام را كه شخصا به دست گرفته اند ، به مردم و نمايندگانشان واگذارند . وحتما دراين واگذاري ،‌ سالهاي دور حيات نظام را نيز مد نظر داشته باشند . مثلا حيف از رهبر نيست كه وقت و حوصله خود را براي تعيين و انتصاب رييس صداو سيما و دقت در محتواي برنامه هاي آن صرف كند ؟ يا مثلا رييس سازمان تبليغات اسلامي ؟ يا مثلا انتصاب تك تك اعضاي شوراي انقلا ب فرهنگي ؟ يا انتصاب تك تك اعضاي مجمع تشخيص مصلحت ؟ و يا تعيين و انتصاب رييس قوه قضاييه ؟ يا تعيين توليت آستان قدس رضوي ؟ يا بنياد شهيد و بنياد مستضعفان ؟ يا تعيين و انتصاب اعضاي شوراي نگهبان ؟ و اعضاي شوراي امنيت كشور؟ وتعيين و انتصاب فرماندهان ارتش و سپاه و بسيج ؟ و تعيين و انتصاب تك تك نمايندگان رهبري در دانشگاهها ؟ و تعيين و انتصاب همه امام جمعه هاي سراسر كشور؟ و رییسان ادارات عقیدتی و سیاسی در ارتش و سپاه و بسیج ؟ و....مگراينهمه نمايندگان رهبري كه درهمه جای کشور گمارده شده اند ، اجازه مي دهند غباري از نقد به دامان رهبر بنشيند ؟ چرا نبايد رهبر ما براي سالهاي دور اين نظام تمهيدي درست و شريف و عقل پسند بينديشند و مثلا مجلس خبرگان را براي انتقاد از رهبر آزاد بگذارند ؟ فردا اگر فردي به عنوان رهبر براي اين نظام تعيين شد و به اعتبار راهي كه رهبرفعلي رفته ، همه راههاي انتقاد از خود را كوركرد و با چينش دوستان و وابستگان و همراهانش ،‌ استبداد ريشه داري را در اداره جامعه بكارانداخت ، آيا مي توان براو خرده گرفت و مردم و جامعه را از بن بست ويرانگري كه او تدارك ديده به درآورد؟ آيا رهبري كه راه انتقاد از خود را – بجهت اين كه بشري همطراز مردم است و از خطا مصون نيست – گشود و منتخبين مردم را در پيشنهاد و انتقاد از رهبر آزاد گذارد خواستني است يا رهبري كه با گماردن دوستان و دوستدارانش درهمه راههاي منتهي به خود ،‌ امكان نقد رهبري را از جامعه گرفته است ؟ عقل مي گويد كه اولي خواستني تراست .
من از موضع دوستدار نظام روزي را مي بينم كه رهبرما با يك سخنراني و تعيين تكليف براي نمايندگان مجلس ،‌ همه رنجيدگان و رميدگان نظام را به اردوگاه نظام بازآورد . روزي را مجسم كنيد كه رهبر ما از تريبون صدا و سيما با مردم صحبت مي كند و مي فرمايد : مردم ،‌ تا امروز طبق قانون و عرف ،‌ وظايف و تعهدات بسياري به دوش رهبر بود . من از مجلس مي خواهم كه طي نشست هاي متوالي ، دراصلاح قانون اساسي همت كنند و اغلب اين مسئوليت ها را به دستگاههاي ذيربط يا خود مجلس واگذارند . و به صدا وسيما نيز بفرمايند كه سانسور و باز داشتن مردم از حق بديهي شان ، طبق اصول شرع مقدس اسلام امري حرام و نامشروع و ناپسند است . و بفرمايند : اي مردم ، من كه رهبرشمايم ،‌ بلحاظ قانوني هيچ فرقي با شما ندارم . اگر خطا كردم درقبال رفتارخود بايستي به شما و به قانون پاسخ بگويم . همانگونه كه علي (ع) رفتار مي كرد . و باز بفرمایند : ........
من اطمينان دارم فرداي يك چنين سخنراني اي ، رفتگان و قهر كردگان باز خواهند گشت و به استناد همان قانون مدني و شرعي ،‌ حقوق از دست رفته خود را مطالبه خواهند كرد يا بخاطر نسلي كه آوازه نشاط و سرزندگي اش به سراسر دنيا رسيده ، از حقوق معوقه خود خواهند گذشت و ايراني آباد و شريف و سربلند خواهند ساخت .
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم شهریور 1388ساعت 19:53 توسط
GetBC(67);

نشسته ام مقابل رهبرم خامنه ای

نشسته ام مقابل رهبرم خامنه ای !

درکوفه ام . و در سرسرایی ساده اما تمیز . مقابل مردی نشسته ام که از چشمانش نفوذ ، و از کلامش رعشه برتنم می ریزد . پراز گفتنی ام . اما جاذبه اساطیری مرد ، زبانم را از کارانداخته و مرا درسکوت و بهت منجمد کرده است . مرد که به یک نگاه ، درماندگی ام را فهمیده است ، برمی خیزد و با یکی دوگام ، خود را به من می رساند . زانو به زانوی من می نشیند و دست بر شانه ام می گذارد و لبخند نمکینش را نشانم می دهد . گرمای دستش ، ذرات وجودم را به جنبش می آورد . ترس از این که من دربرابر چه کسی نشسته ام ، به یکباره از درون و زبانم می گریزد . و مرد ، اکسیر کلامش را با " عزیزم ، سخن بگو، مهراس ! " درجانم می ریزد . مست می شوم . احساس می کنم درآغوش محبت مواج مادرم ، و نوازش تمام نشدنی پدرم دست به دست می شوم : عزیزم ، سخن بگو !. من به والیان و فرمانداران خود گفته و نوشته ام که با نحوه رفتار خود ، لکنت از زبان مردم کوچه و بازار بگیرند . بگو و از هیچ مهراس !
آرامش ماورایی مرد ، قفل از زبان بسته ام می گشاید : مولای من ، آیا مرا یارای انتقاد از شما هست ؟
چهره متبسم مرد ، با تبسمی شیرین ، گشوده تر می شود . پلکها را به نرمی برهم می نهد و سرش را به آرامی قوس می دهد که یعنی : بگو ! هرچه می خواهی بگو!
اما من کجا و او کجا ؟ من ، ارباب رجوعی گمنام و بی نشانم . بی هیچ پشتوانه و مال و منال و طایفه ای . و او ، امیری صاحب نام و صاحب جاه که آوازه اش تا طبقات و راههای آسمان پیچیده . اگر چه جامه ای مندرس و پروصله برتن دارد . واگر چه دارالاماره اش از زرو زیور و چلچراغها و فرشها و آذین ها ی حیرت انگیز بی بهره است . سخن از انتقاد است . از من ، بی نشانی آزرده خاطر . به او . امیری پرآوازه . سراسیمه خود را ورق می زنم . برگ به برگ . پشیمان می شوم . ایکاش واژه انتقاد را بکار نمی بردم . ایکاش از آب و هوا و کشت و کار و گله گوسفندان شروع می کردم و نرم نرم به سمت انتقاد پای می نهادم . مرد ، بار دیگر دست به شانه ام می نهد و چشم درچشم ، جانم را از گرمای کلامش داغ می کند : پرهیز مکن . من خود هراز گاه ، از کمیل بن زیاد می خواهم که برسکویی بنشیند و مرا موعظه کند . معتقدم درگیرو دار کارهای روزمره ، چه بسا غفلت هایی مرا که امیر شمایانم ، فرابگیرد . من به شما و گفته های شما و خبرهای بی واسطه شما نیازمند م . مرا از رهنمودهای خود با خبرکنید . بی هیچ واهمه ای.
ومن به آرامی ، چرخ زبانم را به شیبی ملایم درمی اندازم : مولای ما ، من چوپانی بی نشانم . با گله ای مختصر . که صبح به صبح از دامنه های زردکوه بختیاری بالا می خزم و شامگاهان به حوالی سیاه چادرخود باز می روم . کارمند دون پایه اداره ای هستم . پزشکم . دانشجویم . کشت وکار ناچیز من ، مخارج یکسال مرا و اهل مرا کفایت نمی کند . از همه حکومت شما و آمد رفت گماشتگان شما ، تنها مامور کمیته امداد را می شناسم . آیا من ، این من ، این بی نشان ، این کمترین ، این دورافتاده ، احدی از آحاد جامعه زیرمجموعه شما هست یا نه ؟ اگرهست، آیا حقی از دریاها و جنگلها و منابع زیرزمینی و بهره ای از حقوق اجتماعی و سیاسی دارد یا ندارد؟ اگر دارد ، مختصات این حقوق چیست ؟ چه اندازه است ؟ آیا من اجازه دارم از شما نسبت به والیان و حاکمانی که برما گماشته اید ، گله کنم ؟ از قاضیان شما که به اسم شما پوست از تن مردم می درند ؟ آیا من می توانم از خود شما درباره بیت المال سئوال کنم ؟ این که به چه کسانی می دهید و از چه کسانی دریغ می کنید ؟ من به عنوان همان چوپان زردکوه بختیاری ، می توانم به هیاهویی که به اسم تولیت آستان قدس رضوی سامان گرفته ، معترض باشم ؟ می توانم از نماینده شما در آستان قدس رضوی ، سئوال کنم ؟ و انتظار پاسخ نیز داشته باشم ؟ می توانم به پاسبانان و سرلشگران و زندانبانان و نیروی انتظامی شما اعتراض کنم ؟ که چرا فرزند مرا ، خود مرا ، به هرعنوان ، ددمنشانه و با شتاب ، به جایی دور و پرت برده اند و جنازه ام را تحویل خانواده ام داده اند؟
مولای ما ، من ، همان دانشجو، همان پزشک و چوپان و مهندس و کارگر ، درغلیظ ترین وجه ممکن ، جاسوس دشمنم . بله جاسوس دشمنم . منافقم . برای معاویه خبر می برم . از معاویه تحریک می شوم . تلاش دارم زمینه را برای تسلط معاویه برحوزه حکومت شما فراهم آورم . بله ، من اینم . آیا قاموس الهی شما ، آزار جسمانی مرا برمی تابد ؟ آیا تحقیر مرا روا می دارد ؟ آیا شما به کشتن من دستور می فرمایید ؟ شما که طلحه و زبیر را با همه دسایسی که در آستین داشتند ، تا مادامی که دست به شمشیر نبردند ، آزاد گذاردید و متعرض آنان نشدید . شمایی که بخاطر ربودن خلخال از پای یک زن یهودی ، آنگونه برافروخته شدید . به من بگویید آیا دستگاه تبلیغاتی شما ، که مسئولش مستقیما حکم از شما دارد ، اجازه دروغ گفتن دارد ؟ آیا می تواند به دروغ ، منکر ربودن خلخال که هیچ ، منکر هر زد و بند و اعتیاد و رشوه و خاصه پروری و غارت بیت المال و کشتن مردم کوچه وبازار شود ؟ آیا اجازه دارد اعتراض و انتقاد و چرای مردم را مرتب به دستگاه معاویه بند کند ؟ و آیا ......
می گویم و می گویم و فنر متراکم دردهای خود را رها می کنم . و او ، امیر مومنان ، سخنان مرا با صبوری می شنود . اشک می ریزد و یک به یک یادداشت می کند . حالا نوبت اوست که سخن بگوید و به چراها و آیاهای من پاسخ گوید . و چه نیک پاسخ می فرماید . پاسخی که جز درستی دراو نمی بینم . و هیچ نسبتی با دروغ و فریب درآن حس نمی کنم . از قضاوت شروع می کند . از قاضیان خود . از شریح قاضی . و این که خود او ، باشاکی اش ، به محضر قاضی ای می رود که خودش او را گمارده است . و می فرماید که هرگز دادگاه ویژه ای برای خود و بستگان و همراهان صادقش نپرداخته است . از پاسبانان و سرلشگران و پلیس خود می گوید . و پیش از ادامه سخن ، با قشنگ ترین الفاظ بلیغ ، وظیفه پلیس و نیروهای انتظامی و امنیتی را تشریح می کند . که اینان برای آرامش مردمند . اینان حق ندارند برسر مردم ضربه بزنند و به حریم خصوصی مردم تجاوز کنند . چه برسد به اینکه به خود آنان تجاوز کنند . و می فرماید : اعتراض مردم ، اساسا لطفی است از جانب مردم برای حکومت . و حکومت ، تا زمانی که اعتراض مردم ، مسالمت آمیز است و نرم و متین و بی تنش ، خودش باید مقدمات آن را فراهم کند . نه این که اعتراض متین مردم را با انگ انقلاب مخملی ، به آتش وخون بکشد . اگرهم خصومت و اجنبی گرایی عده ای ثابت شد ، ماموران امنیتی حق ندارند با ارعاب و رویه های غیرانسانی ، خاطیان راگرفته و درزندانهای غیراستاندارد نگهداری کنند و حتی به خانواده هایشان نیز خبر ندهند که فلانی درزندان ماست . و یا اجازه ندهند زندانی برای خود وکیل بگیرد . ویا زبانم لال ، در زندان و درزیر شکنجه او را بکشند . و یا ....یاللعجب !
سخنان مولای ما با افسوس و آه همراه است . او را می بینم که از درد به خود می پیچد . گونه هایش از التهاب و رنج درون گداخته است . می فرماید : والله که این کارها هیچ ربطی به اسلام ندارد . اسلام با این رفتار های شنیع تباه می شود . اسلام آمده است که انسان را رشد بدهد نه اینکه او را از رشد باز دارد . اگر کسانی هستند که نمی خواهند مسلمان باشند گلی به گوشه جمالشان . خود خدای متعال فرموده : لااکراه فی الدین . ما کیستیم که از خدا جلوتر بدویم ؟ و می فرماید : این سخن خمینی ما عین مسلمانی است که گفت : اگر یک فرد اعدامی را می برید که اعدامش کنید ، حق ندارید درراه ، توی سرش بزنید و تحقیرش کنید ! و می فرماید : مرا یاران سست ایمان و بی انگیزه احاطه کرده اند . و درمقابل : یاران معاویه ، منظم و دقیق و با انگیزه اند . و می فرماید : هرچه اطرافیان من درحق خود سست و بی انگیزه اند ، یاران معاویه ، درباطل خود ، دقیق و منظم و با انگیزه اند . و سرآخر می فرماید : حاضرم فوج فوج اطرافیان سست خود را بدهم و یکی از یاران صادق معاویه را بگیرم .
از کوفه بیرون می زنم . به خیابان پاستور می روم . تقاضا می کنم مرا به پیشگاه رهبرم راه دهند . دربرابر رهبرم خامنه ای نشسته ام : آقا جان ، من چوپانی بی نشانم . صبح ها گله مختصر خود را به ارتفاعات زردکوه بختیاری می برم و شامگاهان به حوالی سیاه چادر خود باز می گردم . کمیته امداد . پزشک . دانشجو . کارگر . ارباب رجوع . مردم کوچه وبازار . اعتراض . انقلاب مخملی . نیروی انتظامی . سپاه . بسیج . اعتراض . زندان . اسلام . لااکراه فی الدین .

+ نوشته شده در دوشنبه نهم شهریور 1388ساعت 10:8 توسط

من و دوستان قدیم و حادثه های اخیر !


من و دوستان قدیم و حادثه های اخیر !
دوستان دیرین من ، با رویت قلمی که امروز به گونه ای دیگر می نویسد برآشفته اند . آنان ، سالها مرا همراه و همفکر خود می دانستند . و لابد می پنداشتند این قلم درهمه حال می بایستی حرمت این همجواری فکری را برآورد . آنان ، هرگز انتظار این را نداشتند که یک روز ، صاحب نوشته ها و فیلم هایی که بی محابا و در قاموسی به مقیاس همه یا هیچ ، به جانبداری از کیان نظام می شتافت ، امروز نفس زنان در جانبداری از مردم کوچه و بازار ، سرخود درمیان کف دست گیرد و سخن از احقاق حقوق تباه شده مردم در انتخابات اخیر براند . من به آنان حق می دهم . و به ترشرویی آنان نیز .
دوستان من ، آنان که از مطالعه نوشته های اخیر صاحب این قلم ، شکیبایی خود را ازکف داده اند ، مرا به اکبرگنجی و نوری زاده و مخملباف بند کرده اند و لابد عواقب آنان را برای من رصد می کنند . دوستان قدیمی من ، اما دراین کشاکش بنیادین ، هیچگاه به این نیندیشیدند که : ما برای ابراز حقانیت خود ، مجاز به اتخاذ رویه های نازیبا و غیرانسانی نیستیم . و به این نیز بها ندادند که : فرو شدن به عمق یک حادثه خونین ، تنها درشرایطی مجاز است که از آن رضایت حقتعالی مستفاد شود . مردم ما در سالهای خونین دفاع مقدس ، سرفرازانه به میان آمدند و از همه داشته های خود گذشتند . این شکوه انسانی ، درهر فرهنگ و منشی ، محترم و افتخارآمیز است . مردم ما مردند و آواره شدند اما به دشمن سراسیمه اجازه ندادند به یک متراز سرزمینشان تجاوز کند . ما درهمه حال از یک چنین شکوهی جانبداری خواهیم کرد و شهدای این حادثه بزرگ ، وابستگان روحی و عاطفی و ایمانی همه مایند . ما ، هرگز نباید این سترگی مردان و زنانمان را ، و ددخویی دشمن را به فراموشی بسپاریم . ما بودیم و هیبتی به اسم دشمن . با فرایندی که می توان از یک دشمن واقعی تجسم کرد و به مقابله اش شتافت . در آن کشاکش ، دشمنی به تباهی ما اراده کرده بود که : غریبه بود . از آنسوی مرزها آمده بود . با ما تعارف نداشت . آشکارا به مقاصد خود اصرار می ورزید .
اما درکشاکش اخیر ، غریبه ای درکار نبود . فرزندان یک خانواده برای سامان کشور سربرآورده بودند . قبول دارم که دشمن مشخص و تابلودار ، برای مردمان یک کشور ، خواستنی تراز دشمن پنهان و چهره پوشانده است . این را تاریخ به ما آموخته است . اما در انتخابات اخیر ، اگر همانند همیشه به رد پای دشمن بیرونی و اراده آمریکا و اسراییل پناه نبریم ، کسی و کسانی درصدد براندازی نظام نبودند . آنان ، در غلیظ ترین وجه ممکن ، خواستار تغییر بودند . تغییراتی که همه ما خواستار آنیم .
اگر مقصرین حادثه های اخیر را طبق اخبار و شواهد رسمی حکومت ، آقایان : هاشمی و موسوی بدانیم ، این دو ، نمی توانسته اند به براندازی نظام بیندیشند . چرا که با برچیده شدن بساط این نظام ، اول کسانی که باید به محاکم براندازان فراخوانده می شدند ، خود این دو بودند . کدام بند و تبصره و قانون این نظام است که بی امضای هاشمی سربرآورده باشد ؟ اگر بنای براندازی بود ، اول مجرمی که سرش به تیغ محکمه براندازان سپرده می شد ، هاشمی بود . و موسوی نیزهمین گونه . موسوی نیز کم نقشی در سالهای نخست وزیری اش – درسامان دادن به خواست های نظام - نداشت . پس موسوی و هاشمی که مجرمان اصلی این جریاناتند ، به دلایلی که به خودشان مربوط است ، دریک صف سیاسی قرار می گیرند و آنانی که هیچ تغییری را برنمی تابند ، درصف مقابل . باورم براین است که داستان براندازی نرم و انقلاب مخملی ، انگی است که نه به هاشمی می برازد و نه به موسوی . درست به همان دلایلی که گفتم . این دو ، خواستار تغییر بوده اند . همین . و صف مقابل ، از همنشینی هاشمی و موسوی ، براندازی خود را برداشت کرده است . مثلا : موسوی و هاشمی ، درفردای پیروزی شان نمی توانسته اند خواستار برچیده شدن امهات نظام – مثل ولایت فقیه و تسلط روحانیان برمقدرات کشور– شوند . چرا که هردوی اینان برای قوام و برپایی این اصول ، زحمت ها کشیده اند و مبارزه ها کرده اند . با یک پیروزی انتخاباتی ، اینان نمی توانستند به بدنه حیثیتی خود پشت پا بزنند . اما کارکه بالا گرفت و خون ها که ریخته شد ، باید دلایل دهان پرکنی به میان کشیده می شد . مثلا بابت آن همه خون ناحق ، نمی شد مسائل جزیی را بهانه آورد . که اینان ، هاشمی و موسوی ، خواستار تغییرات در فضای سیاسی و دستگاه های اجرایی و قضایی و مختصات اجتماعی بوده اند . باید پای اجنبی ها و داستان براندازی به میان آورده می شد تا دفعتا هر مدعی با شنیدن این برچسب سرجایش بنشیند و فرصت احتجاج از او گرفته شود . نویسنده این سطور ، خود از منتقدین همیشگی سیاست های آقای هاشمی بوده است . نوشته های حقیر در نقد سالهای ریاست جمهوری وی ، گواه این مدعاست . اگرچه بسیار مشتاقم بدانم درخلوت آقای هاشمی و موسوی چه گذشته و چه مشترکاتی این دو را درکنارهم گذارده ، اما صرفنظر از این اشتیاق شخصی ، همه تحرکات انتخاباتی آقای موسوی را به شرط پیروزی ، درراستای ایجاد تغییرات رویین ، و نه بنیادین می دانم . و باورم براین است که پای هیچ اجنبی هم درکار نبوده است . یک کشمکش متداول خانوادگی بود که بجای مدارای پدرانه ، کار ، متعمدانه به مشاجرات خونین کشانده شد .
حالا ، من هستم و این حادثه خونین . و این که به عنوان یک ناظر ، جانب کدام صف را بگیرم . صفی که خواستار تغییر بود – با هرنیت – و صفی که این تغییر را برنمی تافت . تمایل به تغییر در رویه های نامبارکی که دراین سالها در بدنه نظام خانه کرده بود ، خواست هر انسان منصفی است . مثلا مافیایی که در دستگاه قضایی نفوذ کرده اند و هرتغییری می توانست بساط نفوذشان را برآشوبد ، نمی توانست به خواست بدیهی پیروز انتخابات تن دردهد . مافیاهای دیگر نیز به همین شکل . مثلا تجسم این که یکی پیدا بشود و به مسئول آستان قدس رضوی بگوید : آقا ، شما بابت اینهمه پول و اختیاراتی که داری ، یک گزارشکی باید به مردم بدهی ! این سخن ، حتی تجسمش هم آدم را مورمور می کند . چه برسد به این که طرف ، در رسانه ملی ، پیش چشم خلایق ، به کارهای کرده اش ، به خلاف های متداولش ، به پولهای به باد داده اش ، بخواهد پاسخ بدهد . حالا شما خود قاضی این کشمکش . من نویسنده که صاحب اندکی تعقلم ، باید جانب کدام صف را می گرفتم . صف همیشگی ؟ یا صفی که پرچم تکان می دهد که : حق را درمن هم جستجو کن . خون ریخته شده مرا هم ببین . تهمت ها و بی آبرویی هایی را که برمن روا شده نیز ببین . سخن آخر این که : من ، همان فیلمساز و همان نویسنده سالهای متمادی طرفدار این نظامم . با این تفاوت که ظلم را ، درهر صف و درهر لباس برنمی تابم . مثل همیشه . نوشته های من و آثار هنری من گواه این مدعایند . من ، تلخ زبانی دوستان دیرین خود را به جان می خرم و از این که آنان را از دست می دهم مکدرم ، اما جانبداری از حق ، نه متاعی است که با رفیق بازی و چشم پوشی از حق برآید .
+ نوشته شده در جمعه ششم شهریور 1388ساعت 19:21 توسط
GetBC(62);

جشنواره بوفالوی نیاگارا و پرچم های قلعه کاوه


جشنواره بوفالوی نیاگارا و پرچم های قلعه کاوه
این جایزه اخیرا به تهران منتقل وبه محمد نوری زاد تقدیم شد . در جشنواره بوفالو فیلم های متعددی از کشورهای مختلف دنیا شرکت داشتند که فیلم سینمایی پرچم های قلعه کاوه با تایید جمعی داوران توانست جایزه بهترین فیلم خارجی را به دست آورد . فیلم سینمایی پرچم ها ی قلعه کاوه داستان یک جلد قرآن دستنویس است که خوشنویس نیشابوری آن تصمیم می گیرد هدیه خود را به مرو برده و آن را تقدیم حضرت رضا (ع) کند . درراه مرو ، راهزنان قرآن را باخود می برند . سالها بعد این قرآن در سواحل بیت المقدس توسط یک ماهیگیر مسیحی از دریا گرفته می شود . ماهیگیر مسیحی این قرآن را به یک جوان عرب می فروشد . در بیت المقدس مهاجمین صلیبی به مردم بی دفاع حمله می کنند و مردم را از دم تیغ می گذرانند . درادامه داستان ، این قرآن را دریک روستای مرزی ایران می بینیم . که مغولان از همان ناحیه وارد ایران می شوند . آهنگری که صاحب قرآن است با توسل به آیه ای از قرآن به همراه پسران خود دربرابر مغولان ایستادگی می کند . همه از پای درمی آیند اما در حرکت مغولان وقفه ایجاد می کنند . سرآخر همین قرآن که حالا ظاهری فرسوده پیدا کرده ، به موزه آستان قدس رضوی برده می شود و ....فیلم سینمایی پرچم های قلعه کاوه ، علاوه برفستیوال بوفالوی نیاگارا در جشنواره های متعددی از قبیل : فستیوال بین المللی فلوریدا - نیومکزیکو - لوس آنجلس - تایلند - حضور پیداکرده و جوایز بهترین فیلمبرداری - بهترین تدوین - بهترین فیلمنامه را بدست آورده است . این فیلم اکنون توسط یک کمپانی آمریکایی برای عرضه و پخش جهانی وارد بازار فروش فیلم های برتر جهان شده است .

+ نوشته شده در سه شنبه سوم شهریور 1388ساعت 11:31 توسط

رمضان ، با کمری شکسته !


رمضان ، با کمری شکسته !

سلام ای رمضان عزیز . که از راه دور می آیی و سری به ما می زنی و بعد از سامان دادن به آشفتگی های ما ، به دورها باز می گردی . و هربار که باز می آیی ، طراوتی و فهمی و اندیشه ای تازه با خود داری . از کودکی با ما مانوس بوده ای و با ما به گردش ماه و سال و بهار و زمستان پرداخته ای . گردونه ای که گویا با چرخش مستانه تو طراوت و ترنم زندگی را می افشاند و نشاط را تا صباحی بعد جاودانه می سازد . امسال اما ای رمضان خوب ، مگر تو بتوانی قلب های مجروح ما را از آسیب حتمی برهانی . مگر تو بتوانی با همه پهنایی که از نور آورده ای به تاریکی های اطراف ما نور بپاشی . سئوال این که : مگر تو ای عزیز ، سفره خدا نیستی ؟ و مگر قرار نیست ما دورا دور این سفره بنشینیم و خود خدا به پذیرایی از ما بپردازد ؟ پس میان ما و خدا واسطه باش و دل شکسته ما را به یمن برکات خودت به دل بزرگ و بی نهایت خدا بند بزن . محکمتر . آنگونه که ما ، از هر کس و از هر مسئولی می رنجیم ، آن را بحساب خدا نگذاریم . بحساب دین مظلوم و خنجر آجین او نگذاریم . وقتی یک حکومت به اسم اسلام ظلم می کند ، بانیان این ظلم زیرکانه دامان خود را از این وادی مظلمه بیرون می برند و دین خدا را با همه شماتت ها و آسیب های بجا مانده ، جا می گذارند . معکوس این نیز کارکردی وارونه دارد . آنجا که حرکتی رو به جلو صورت می پذیرد ، مسئولین حکومتی آن را بحساب خود می گذارند و در ردیف لیاقت های خود آمار می دهند .
این روزها رمضان عزیز ، صادقانه بگویم که بارفتار ناصادقانه ای که در حیات اجتماعی ما رخ داده ، به تو ، به اسلام عزیز ، و حتی به خود خدا جفای فراوانی شده است . البته از کودکی به ما آموخته اند که : گر جمله کائنات کافر گردند - بردامن کبریاش ننشیند گرد ، اما اگر بنا بر بی خیالی خدا بود که اینهمه رسول و امام برنمی گزید و برای بشر فراری آغوش نمی گشود . داستان نهضت پیامبران نشان می دهد که رشد بشر برای خداوندی خدا ضروری است و خدا برخود تکلیف کرده که برای نجات بشر تمهیداتی بیاندشد . وگرنه او خلقتی با این همه شگفتی سامان نمی داد . این روزها ، رمضان عزیز ، کاری باما کرده اند که نشاط سابق را باتو نداریم . اما در تو جوهری است که هر ناممکنی را ممکن می سازی . آری ، مگر تو با برکات و ماکولات جوراجور آسمانی ات کاری بکنی و ما را با خدا و دین خدا آشتی دهی . لطمه ای که دین خدا در این کشور ، بعد از همین انتخابات خورد ، می توانست محصول زحمت مستمر بیست ساله سازمان سیا باشد . اکنون دوستان بخیال خام خود بر مسند های حتمی خود نشسته و رشته امور را دردست دارند اما نمی دانند با کاری که کرده اند ، به قدر بیست سال مردم را از علائق این نظام دور کرده اند . مگر می شود دوباره این مردم را برسرسفره این نظام گردآورد ؟
ظاهر امر نشان از پیروزی دوستان می دهد . اما باطن امر سخن از شکستی سخت دارد . غربی ها با بهم ریختن اوضاع سیاسی مردمشان می توانند همچنان به سوابق خود اعتنا کنند . چرا که زیرساخت های اجتماعی شان آنچنان پولادین و آزموده و مردمی است که وزش نسیم یک حرکت سیاسی چندان غباری بر ساحت نظاماتشان نمی نشاند . اما در اینجا که سیاست با دیانت جوش خورده است یا بهتربگویم : سیاست را با دیانت بطور غلیظ پیوند داده اند ، یک حرکت سیاسی غلط ، می تواند استخوانهای دین خدا را بشکند . امروز رمضان عزیز ، احساسم این است که استخوانهای تورا شکسته اند . می بینم که آمده ای اما عصا بدست . کمرت از تماشای آسیب های برمردم ، خم شده . تاب تماشای چشمان شماتت گر مردم را نداری . اسلام عزیز هم اینگونه است . این روزها هرچه روحانیان با ادبیات خاص خودشان از خوبی های اسلام بگویند و سعی کنند مردم را به آن خوبی ها ارجاع دهند ، مگر می توانند ؟ سخنان روحانیان این روزها هیچ طعمی از صداقت ندارد . اگر صداقت داشتند بر ظلم می آشفتند . برهمان منبرهای همیشگی که این روزها مخاطب ندارند . یا اگر دارند ، همانانند که بوده اند . یک روحانی اگر برمنبر خودش را بکشد دیگر نمی تواند مردم گریزپای را به مکثی کوتاه دعوت کند ؟ چرا ؟ چون به دلیل ارتزاق دین از سیاست ، و به دلیل جفاهایی که به اسم دین از ناحیه سیاست روا شده ، چهره دین امروز خراش خورده است . چه بشود که یک نفر با رشدی که دارد ، حساب رفتار حکومتیان را به پای دین نگذارد . رمضان عزیز ، امسال کار تو دراین دیار بسیار سخت است . سابقا با یک ربنا مردم را به شوق می آوردی و اشکشان را جاری می ساختی . امروز مگر خود خدا در تو جلوه کند و این آسیب روحی را ترمیم کند . ما به تو و به برکات همیشگی تو چشم امید داریم . مارا در پهنای دارایی های ژرف خودت جا بده و نگذار پیوندمان با خدای خوب به سستی گراید . آمین
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم مرداد 1388ساعت 10:51 توسط
GetBC(57);

من طرفدار انقلاب مخملی ام !

من طرفدار انقلاب مخملی ام !
یکی دوسال است که واژه انقلاب مخملی را به تناسب حوایج سیاسی خود تغییر داده ایم و از آن غولی ساخته ایم که همه را بترساند . مثل واژگانی که دفعتا محتوای معنایی خود را برسر مخاطب آوارمی کنند و منتظر بحث و دلیل و جابجایی معنا نمی شوند. همانند : ضد انقلاب . که دراین واژه ، به مخاطبی که یک چنین انگی براو نشسته ، فرصتی برای اقامه دعوا و دلیل داده نمی شود . یا : ضد ولایت فقیه . یا : امت شهید پرور . یا : سربازان گمنام امام زمان . یا : سلحشوران نیروی انتظامی . یا : نماز دشمن شکن جمعه . یا : مستکبر . یا : طاغوتی .....
چندروزی است که به دلیل واژگونی اتومبیل فیلمی که می ساختیم در سراشیب یک رودخانه ، کارم به بیمارستان و اورژانس و پزشک و پرستار و رسیدگی به زخمی های این حادثه گره خورده است . شاید بیمارستان تازه تاسیس کاشانی شهرکرد درنوع خود کم نظیر باشد . اما آنچه که یک بیمارستان را به جایگاه واقعی اش راه می برد ، کیفیت ساختمان و تجهیزات آن نباشد . مهم : چرخش علم و ادب و کرامت انسانی است که تا رسیدن به آن ، فکر می کنم هنوز راه درازی را باید بپیماییم . پزشکی که ابتدایی ترین منش مواجهه با یک بیمار را نمی داند و مثل یک عبوس تلخ چهره و ترش زبان با اطرافیان بیمار و خود بیمار رفتار می کند ، پزشک وامانده ای است که افق خواستهای او هرگز سلامتی بیمارانش نیست . او به دنبال فرصتی است که او را به باقیات الصالحات یک موقعیت چشم نواز برساند . این خصلت تلخ زبانی و بی ادبی و غرور بی دلیل پزشکان را در مواضع دور کشور بیشتر می توان یافت . پزشکی که هیچوقت فرصتی برای پاسخگویی به سئوال های مراجعین خود ندارد . پزشکی که برای یک لبخندش باید چیزی در ترازویش نهاد . پزشکی که ناگهان با ورود یک آشنا ، سیستم ترشرویی اش بهم می ریزد و یک زبانی می ریزد بیا و ببین . پزشکی که در آن غوغای شلوغی بیمار و همراهان و هول وهراس ، باید برایش دل سوزاند و به بخشی از آن عبوسی اش حق داد . پزشکی که داستان زیرمیزی ، بساط رایج او را بهم می ریزد و او را برسر مهر و شوق می آورد .
داستان انقلاب مخملی هم بهمین نحو است . آنان که مشتاق انقلاب مخملی اند ، شرف دارند برآنانی که انقلابی خونین را مد نظر دارند . اگر چه یک انقلاب خونین نیز در وقت خود ، انتخاب ناگزیری است که جز توسل به آن نشود به مقصود رسید . اما در این روزگار از عمر انقلاب اسلامی ، پناه بردن به انقلاب مخملی شاید پسندیده ترین راهکار و درست ترین انتخاب باشد . من شخصا انقلاب مخملی را به این شکل معنا می کنم : انقلابی که بدون خون و خونریزی ، به رویه های نامبارک پیشین اعتراض کند و برای دستیابی به رویه های مبارک حکومتی تلاش کند . این انقلاب ، نه تنها مزموم و ناپسند نیست ، بلکه عین درستی و پناه بردن به سنت های ناب الهی است . یک امربه معروف و نهی از منکر میدانی است . انقلاب مخملی من می گوید : آدمهای هیچ نفهم و پخمه باید از مدار حکومت کنار گذارده شوند . اگر چه امام جمعه و وزیر و وکیل و رییس جمهور باشند و نماز شبشان به چهل ستون نور منجر شود . انقلاب مخملی من می گوید : شایستگان و فهیمان و درستکاران و وطن دوستان باید برمنصب ها قرار گیرند ، اگر چه با نماز و روزه و ریش و تسبیح نسبتی نداشته باشند . انقلاب مخملی من می گوید : روحانیان باید مسئولیت دخالت های همیشگی خود را در مواضع حکومت بپذیرند و صرفا به اسم این که به تبشیر و تبذیر می پردازند ، دامان خود را از ضایعات ناشی از دخالت های خود برنکشند . انقلاب مخملی من می گوید : آنانی که دست به بیت المال مسلمین برده اند باید از گردونه اعتماد مردم به دور بیفتند . اگرچه امام جمعه باشند و معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را به اسم معلولین زیربغل زده باشند . انقلاب مخملی من می گوید : این دستگاه قضایی فعلی به درد دوره قاجار می خورد . چرا که درآن عدالت علوی یک طنز متداول است . انقلاب مخملی من می گوید : غربی ها به دلیل انصاف و عدل و درستی و درستکاری و نظم و انضباط و تمیزی و خوب کارکردن و خوب فکر کردن و اکتشافات واختراعات فراوانشان ، در پیشگاه خدای متعال بسیار مقبول تر از مجاوران کربلای معلایی هستند که در آن کثیفی و بی نظمی و بدکاری و بی فکری و بی عدالتی و شلم شوربایی بیداد می کند . اگرچه غربی ها لاابالی و بی حجاب و اهل عیش و نوش و فسق و فجورباشند و کربلاییان اهل ضجه های ممتد و اهل بیتی های داغ و تند و تیز . انقلاب مخملی من می گوید : مقام علم نه آن چیزی است که در این کشور دست به دست می شود . و مقام مدیریت و تدبیر نه آن چیزی است که در این کشور به سمت دوستان و خاصان احاله داده می شود .
دیشب عجبا که دربیمارستان ، چشمم به تلویزیون افتاد که سریال پرستاران را پخش می کرد . سریالی که درآن : پزشکان به کار خود عشق می ورزند و پرستاران برای بیماران خود جان می کنند و دراین گیرو دار ، داستان رابطه و آشنا و مقوله زیرمیزی هیچ مشتری ندارد . من با انقلاب مخملی خود می خواهم جولان بیمار و پزشکی و پرستاری کشورم را به آستانه محتوای سریال پرستاران برسانم . بی آنکه دراین انقلاب مخملی پای اسراییل غاصب و آمریکای جنایتکار درکار باشد . عیبی دارد ؟
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مرداد 1388ساعت 11:17 توسط

سمفونی "ایکاش"های من!



سمفونی " ایکاش "های من !

من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .

این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .

این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :

۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .

۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.

۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .

۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟

۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.

۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .

۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .

۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟

۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .

۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .

۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .

۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .




+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر 1388ساعت 9:29 توسط

اگر امام زمان بیاید - که می آید

اگر امام زمان بیاید - که می آید !


اگر امام زمان (ع) بیاید – که می آید – بسیاری کارها خواهد کرد :

1 – از مردمان زحمت کش و فداکار ی که چهره ای مطلوب و شریف و درست از دین خدا در زندگی و مبارزات خود ارائه داده اند – چه روحانی و چه غیر روحانی ، چه درایران و چه درسراسر جهان - و باعث رونق اسلام و گرایش مردمان جهان به این معرفت بزرگ شده اند ، تشکر و قدردانی خواهد کرد .

2 – وازآنان که به هربهانه و دلیلی – اگرچه مستند به پرونده های قطور ، چه درزندگی خودشان وچه درعرصه جامعه خود ، چه درایران و چه درسراسر جهان - چهره ای نا درست و نازیبا و خشن و هراسناک و نامطلوب از اسلام عزیز ارائه و رواج داده اند ، روی برخواهد گرفت .

3 – امام زمان که بیاید ، به حکم مشعشع : لااکراه فی الدین - هیچ احدالناسی را به پذیرفتن اسلام مجبور نخواهد کرد . بلکه زیبایی های اسلام را از اختفا به درخواهد آورد و به انتشار آن خواهد پرداخت . و چه کسی است که طالب زیبایی محض نباشد .

4 – امام زمان که بیاید ، از همه آنانی که به اسم اسلام ، بی دلیل آسیب دیده اند و بساط عاطفه و زندگی اشان درهم پیچیده ، پوزش خواهد خواست . و خسارات آنان را جبران خواهد فرمود .

5 – و عاملان این آسیب های اسلامی را مواخذه خواهد کرد .

6 – و زمینه را برای بازگشت همه آنانی که از اسلام آنچنانی رنجیده و بریده و به آن پشت کرده اند ، فراهم خواهد ساخت .

7 – درحکومت امام زمان ، وقتی دین او اجباری نباشد ، لاجرم موضوعات نازل تری چون حجاب بانوان نیز اجباری نخواهد بود . هرکه می خواهد حجاب داشته باشد وهرکه نمی خواهد آزاد است . بی بند وباری چیز دیگری است که هرعقل سلیمی موافق آن نیست .

8 – مردمان جهان ، سخن ناب او را که می شنوند ، عاشقانه برای او کف خواهند زد . و او – امام زمان – هرگز آنان را از کف زدن منع نخواهد کرد . هرکه می خواهد کف بزند وهرکه می خواهد صلوات بفرستد . فوران اشتیاق مردمان جهان در تایید وهمراهی با او چه با کف زدن و چه با صلوات و چه با هلهله ، ارزشمند و خواستنی است .

9 – امام زمان که بیاید ، عذرخواهی مسئولان از مردم – آنان که خطایی مرتکب شده اند - به یک امر رایج و متداول بدل خواهد شد . وحتما پس از عذرخواهی آشکار ، به جبران خسارات وارده توسط همان مسئولان خاطی دستورخواهد فرمود . درهمین راستا ، مثلا عذرخواهی آنانی که از شهرام جزایری پول گرفته اند و همچنان از مردم طلبکارنیز هستند ، بسیار بدیهی می شود .

10 – او که بیاید ، قشنگ ترین خصلت های ناب بشری امکان سربرآوردن پیدا خواهند کرد . ومثلا مقوله عشق ، از دم دست هوس های دم دست مردم ، به جایگاهی شریف وشایسته اما دردسترس ، ارتقا مقام خواهد یافت .

11 – او که بیاید ، هرروز مردمان جهان ، ذوق و شوقشان برای غواصی در ذات زیبایی ، فراوان تر خواهد شد . به همین دلیل ، مخاطبان مواد افیونی و لذات سطحی روز به روز کمتر خواهد شد .

12 – امام زمان اگرچه از تاریخ گذشته یاد می کند ، اما همه اصرارش به حضور شوق انگیز مردمان درآینده خواهد بود . وقتی او هست ، چرا باید درگذشته متوقف ماند ؟ درعین حال که همه خوبی های امروز بشر ، ریشه درگذشته دارند .

13 – امام زمان هیچ فرصتی را برای ایجاد ارتباط با مردمان جهان از دست نخواهد داد . شاید یک نفر در دوردست بی خبری ، چشم به راه او باشد .

14 – همه یاران امام زمان از خود او آموخته اند که اجبار درهرچیزی که عقل را به حقارت اندازد ، راه به جایی نخواهد برد . پس برپرچم های خود این شعار را می نویسندکه : یک حکومت ، با کفرو بی دینی باقی می ماند اما با ظلم و زور : نه !

15 – یاران امام زمان به فرمان او ، همه فضولاتی را که جماعتی باهزار زحمت ، اما به اسم دین ، چه دراسلام و چه درسایر ادیان جمع آوری و منتشرکرده اند ، از ساحت زندگی مردم خواهند زدود و همه آنها را به دره ای از نجاسات و خرافات خواهند ریخت و رویش را خواهند پوشاند .

16 – این کار یاران امام زمان ، کسب و کار همان جماعت را از رونق خواهد انداخت . دست به کار می شوند . به زعم خود سلاح برنده ای دارند به اسم فتوا . به تکفیر امام و یارانش دست خواهند یازید .

17 – سخت ترین مرحله گذار حکومت حضرت صاحب ، همین مرحله عبور از کسانی است که به اسم دین برای خود برج وبارویی از جاه و جلال معنوی افراخته اند . وگرنه مردمان پاک ضمیر و روشن فکر ، با یک " آری عزیزانم " او ، و با یک " نه " ی او ، دل هایشان را درطبق اخلاص می نهند . سخنی که عقل را مجاب کند ، عقل ها را مجذوب خود خواهد کرد .

18 – او که بیاید ، به کرامت انسان ، نه درحد حرف و تشریفات و تعارفات دموکراتیک ، بلکه در ساحتی که ذات همه زیبایی ها به انسان روی کند ، خواهد پرداخت .

19 – او که بیاید ، بدون لحظه ای درنگ و بی هیچ شرم ، برده داری را منکوب خواهد کرد و از همه آنانی که هنوز در تعلل و کش وقوس تحریم یا قبول برده داری اند ، روی برخواهد گرداند .

20 – امام زمان با مردمان ایتالیا – که مادرش اهل آنجا بوده – به زبان ایتالیایی سخن خواهد گفت . و درهرکجای جهان با زبان همان مردم . وهرگز زبان عربی را آوار مردمان جهان نخواهد کرد . چرا که گوناگونی زبانها آفرینشی است که با تسلط برآنها می توان به دلها راه یافت .

21 – او که بیاید ، آوار از سرعلما و دانشمندان و فرزانگان خانه نشین – درهرکجای جهان و درهر دین و گرایشی – برخواهد گرفت . آنانی که به زور کودنان ، امکان ابراز قشنگی ها و درستی ها و شایستگی ها و برازندگی ها را نداشته اند .

22 – او که بیاید ، بشر به معنی واقعی نفسی به راحت خواهد کشید و از بنده بودن خود لذت خواهد برد و لذات سطحی را برای جماعتی قلیل باقی خواهد گذارد .





+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم اسفند 1387ساعت 9:54 توسط
--------------------------------------------------------------------------------

یک آرزوی دست یافتنی

یک آرزوی دست یافتنی
سخت دلتنگ " این روحانی" ام !

این روزها فصل دلتنگی اغلب ما جاماندگان است . جامانده از نسلی و قافله ای که باشتاب رفت ، و ما را با همه رنج ها و مسئولیت های سترون و فراگیر و حساس بجای نهاد . خود به وادی متعالی ای که لیاقتش را داشت ، صعود کرد و به محشری از خوبی ها پیوست ، و مارا با انبوهی از پریشانی ها و اظطراب های روز به روز وانهاد . و امروز او ، همان نسل کوچیده را می گویم ، از همان جایگاه مرتفعش ، گاه به اطوار ما خیره می شود و سربه افسوس و درد تکان می دهد . که یعنی قرار نبود ما جاماندگان به راهی درافتیم که ماحصلش این است که امروز گرفتار آنیم . سخن از ماحصل گفتم به یاد واژه هایی افتادم که با پسوند "کرده" ما را به ترکیب تازه ای و معنای تازه تری اشارت می دهند . مثل : سفرکرده ، نظرکرده ، ضررکرده ، و ... در این میان به واژه ای متفاوت برمی خوریم که بار معنایی خاصی را اشاره دارد . و آن : " تحصیل کرده" است . معنای این ترکیب می تواند به هرچیز به دست آمده اطلاق شود . مثل تحصیل کردن نان و مقام و شهرت و علم و مایحتاج روزمره . اما سال هاست که مصطلح این واژه درهمان تحصیل علم متمرکز مانده است . با این همه ، " تحصیلکرده" بار معنایی غلطی نیز بهمراه دارد . چرا که می شود نان را تحصیل کرد ، می شود یک فرصت و مقام و موقعیت را تحصیل کرد اما تحصیل علم ممکن نیست . علم یک اسم فراگیر و گسترده و جامع است . نمی شود آن را تحصیل کرد . به بخشی از آن ، و حتما بخش متغیر و فرار آن می شود دست یافت اما مگر علم به تحصیل کسی درمی آید . متخصص بی نظیر مغز و اعصابی که به تایید کارشناسان حرفه خود دومی ندارد ، به سرماخوردگی ساده فرزند خود که برمی خورد ، با همه تحصیلی که کرده ، دست و پای خود را گم می کند و لاجرم به تحصیلکرده دیگری مراجعه می کند . این گم کردن دست و پا ناشی از این است که تحصیل آن متخصص کم نظیر دربخش بسیار محدود علم بوده و او ، همزمان از بسیاری علوم دیگر بی بهره و بی خبر است . درکشور ما ، از سالها پیش به این سوی ، خواندن ، درست درشرایطی که هم خواندن و هم نوشتن برای کثیری از مردم ما مقدور نبوده ، شانی پیدا می کند که امروز واژه نخبگی مترادف آن است . و : " آقا خوانده" کم کم به دهان و ذهن مردمان همان معنایی را منتشرمی کرده است که ما امروزاز درک نخبگی عایدمان می شود . آقا خوانده ، به خاطر کثرت و سرعت استعمال به : آخوند ، بله ، آخوند ، مبدل می شود . که یعنی این فرد ، درس خوانده است . کلمه آخوند ، سالها به انتشار مفهومی مبادرت ورزید که علاوه بر درس خواندگی فرد مورد اشاره ، احترام و تقدسی نیز با او آمیخته بود . "روحانی" ، بعد ها ساحتی را برگزید که مترقیان ، علم را در دو وادی جسم و روح مطالعه می کردند . که یعنی این فرد ، کاری به جسمانیت یا علم جسمانی ندارد و بیشتر به روح و روحیات مردم متمایل است . و روحانیت ، به جمعی اطلاق شد که از میان علوم ، انگشت بر انتخاب علوم دینی گذارده اند . و من امروز ، سخت دلتنگ یک روحانی نابم . گناهی اگر هست ، به ساحت دین ما مربوط است که مارا به بهره مندی از بهترین ها ترغیب و تشویق می کند . سخت دلتنگ روحانی نابی هستم که هم به روح مخاطبانش بها بدهد و هم به جسمشان . روحانی تحصیلکرده ای که اندازه و تاثیر و برتری دانش خود را به سایر ساحت ها تعمیم ندهد . به در دکان کفاش محل که می رود ، برای تخصص همان کفاش ، مرتبتی هم شان تخصص خود قائل شود . دیروز ، مردمان محروم از تحصیل ، از دهان روحانیان شهر و روستا ، سخن از پیامبر و اولادش می شنیدند و همرنگ تمایلی که به اولاد پیامبر و علی داشتند ، متبرکا به حاملان سخن وسیره آنان نیز متمایل می شدند . کم کم روحانی با آمیزه ای پرمخاطره به نام " تقدس" آمیخت . که هم جلوه داشت ، هم دست و پای اورا از کارهای روزمره و گاه غافلانه مردم کوچه و بازار برمی چید . تقدسی که سایر حرفه ها از آن بی بهره بودند . یک پزشک و یک حکیم با همه زحمت ها و کشف ها و معالجات و سالم سازی محیط و بیمارانشان ، هرگز به گرد پای تقدس یک طلبه تازه ملبس شده نمی رسیدند و از احترام خاصی که همان طلبه نورسته بهره مند بود ، بهره نداشتند . شاید مردم با پیوستن همه جانبه با روحانیان ، تقاص سالها مهجوری و جدایی اهل بیت از حکومت را از حاکمان عصرخود می گرفتند و با زبان اشاره به آنان می گفتند اگر شما برسرما آوارید ، روحانیان بر دل ما آرمیده اند . امروز این تقدس مستمر ، به صورت یک شان لازم و حتمی برای روحانیان ما درآمده است . که یعنی انگار بدون آن یک روحانی ، ثروت کلانی را از کف داده است . تقدسی که یک استاد دانشگاه ، یک معلم ، یک مخترع ، یک رییس جمهور ، یک دانشجو ، یک کشاورز و یک کارگر ، نه چشمی به آن دارد ، و نه برای دیگرانی از هم طریقان خود قائل است . تفدس اجتماعی ، در یک فرایند عینی به کسانی تقدیم می شود که فراتر از کارکردهای روزمره و همگانی ، به شایستگی های مردمی دست پیدا کرده باشند . مثل شهدا ، مثل آنانی که خود را برای سایرین فدا می کنند . تقدسی آمیخته به غرور و احترامی که مردم مثلا به یک شاعر دراندازه حافظ و فردوسی دارند . در این میان حساب اهل بیت جداست که همه تقدس با همه ظرفیتش از آن آنان است . و من امروز دلتنگ روحانی نابی هستم که از پوسته این تقدس عاریتی بیرون خزیده و خودش را هم شان سایر خادمین مردم می داند . هم شان یک نویسنده ، یک فروشنده دوره گرد که مایحتاج جسمانی مردم را با مشقت فراهم می کند . دلتنگ روحانی نابی که مفهوم دین را فهمیده باشد . و نه اینکه با خواندن و تحصیل علمی محدود ، دانسته های خود را برسرمردم آوار کند و آنها را به اسم دین به مردم تحمیل کند . روحانی نابی که آبروی همان دین ، برایش از آبروی خودش والاتر باشد . باورم براین است که فصل ، فصل آبرو دهی برای برآوردن دین ناب از پستوهای خرافه و نکبت است . فصل روبیدن زوایدی است که به اسم دین به ذهن و زندگی ما پیوسته ، و جز با جراحی ، از تن انقلاب و جامعه ما جدا نمی شود . دلتنگ روحانی نابی هستم که برخلاف رود راکد حوزه ها شنا کند . حوزه های ما ، سالهاست که به تکرار خود مشغولند و از دنیا که نه ، از ضروریات ابتدایی جامعه خود جدا افتاده اند . دلتنگ روحانی نابی که دروغ نگوید . روحانی نابی که دربرابر نداری های همه جانبه مردم ، چه مادی چه معنوی و چه فرهنگی و چه اعتباری ، ضجه بزند و آرام و قرار نداشته باشد . دلم برای روحانی نابی تنگ شده که فرسنگها از فریب مردم دور باشد و بر منبرهای وعظ و سخن ، به واشکافی مغز دین بپردازد . خدایا دلم برای تو نیز تنگ است . که غریب و ناشناخته ای . درمیان جماعتی که مدعی شناخت تواند و سنگ تورا به سینه می زنند و به شهرام جزایری ها که می رسند ، زانوان دینشان می لرزد و تو را باهمه آوازه ات به فراموشی می سپارند . دلم برای یک روحانی با این مشخصات که برمی شمرم تنگ شده :

1 – از دین خدا نان نخورد .

2 – دین خدا را به نان نفروشد .

3 – از همکیشان سقوط کرده خود فاصله بگیرد .

4 – رو به مردم سخن نگوید . با خودش بگوید ، مردم کنایه او را خواهند فهمید .

5 – از دروغ فاصله بگیرد . و بداند که امروز ، درکسوت روحانیت ، سخن راست گفتن یعنی تیغ بر سرخود کوفتن .

6 – تقدس را درحرفه های دیگر نیز جستجو کند .

7 – درمتن مردم باشد و بلند گوی خواست و نیاز آنان باشد نه بلند گوی پست ها و منصب های حکومتی

8 – حتی اگر مردم به اشتباه چیزی را می طلبند ، با پتک دین به سرکوبشان نپردازد .

9 – بداند که اجبار درهر چیزی ، مخصوصا در مفاهیم دینی ، نتایج زیانباری درپی خواهد داشت .

10 – اجازه ندهد از مردم عقب بماند . منظورم عقب ماندن از معدل سواد و آگاهی و خواست و نیاز و ضروریات مردم است .

11 – بداند که راز سقوط کلیسای کاتولیک در اروپا ، در تحکم و بی تدبیری و عقل گریزی و جازدن خود به نمایندگی از خدا بوده است و ممکن است همین آفت به جان جامعه ما نیز بیفتد .

12 – بداند که روحانی باید بیشتر خون دل بخورد و از کسی نیز طلبکار نباشد .

13 – به مردم به چشم گوسفندان هیچ نفهم نگاه نکند . و بداند که حتما درمیان کت و شلواری ها ، هستند کسانی که بیشتر از او می دانند و با سخن و کار خود مردمان را به دین خدا گرایش می دهند .

14 – حتما به دور دنیا سفرکند ( حتی از طریق تماشای فیلمی که حیثیات مردمان کشوری را نشان می دهد) و بداند که مردمان جهان نیز بندگان خدایند و اغلبشان خدا را دوست دارند و با همان گرایشی که به دین کشورشان دارند ، می توانند از مقربان خاص خدا بحساب آیند . و اگر از ناب اسلام چیزی دستگیرشان بشود ، در گرایش به آن دریغ نمی کنند .

15 – ناب اسلام حتما با ناب عقل مناسبت حتمی دارد . دلتنگ روحانی نابی هستم که درهمان ساحت اندک زندگی خودش اسلام را به نمایش گذارد . بگوید : عدل اسلام این است ، برابری اسلام این است ، قضاوت اسلام این است ، زیبایی های اسلام این است ، و دراین نمایش همه جانبه ، نه اخمی بکار ببرد و نه اجباری . و بداند که : لااکراه فی الدین ، علاوه براین که آیه ای از قرآن است ، یک اصل مسلم اجتماعی و انسانی است . و بداند که مدیران اصلاح نشده یک حکومت ، نمی توانند مدعی اصلاح جامعه باشند . چرا که دروغشان درمنظر مردم است و مردم بجای گرایش ، انبان نفرتشان را از آنان پر می کنند .

16 – روحانی ناب ما می داند که این انقلاب ، به قول امام عزیز ، شاید آخرین فرصتی باشد که خدای متعال به مردم ما عطا فرموده است . و اگر این نظام در تعریف و تسری و انتشار ناب دین دچار کجروی شود و چیز دیگری به اسم دین را به مردم ما و مردم جهان قالب کند ، ممکن است آنچنان فرو بریزد که تا قیام قیامت نه بتواند سربلند کند و نه کسی رغبتی به سربلندی او داشته باشد .

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اسفند 1387ساعت 18:26 توسط

اینک بسیج !

اینک بسیج !


بسیاری از ما خاطرات نابی از بسیج و بسیجی داریم . اما صدافسوس که تاریخ در این روز ها ، تلخکامی های فراوانی را به نام بسیج و بسیجی ثبت می کند . تعریف ساده ای از بسیجی دارم . وآن : متخصص ترین و پاک ترین و کارآمدترین فرد درهر گرایش . این تعریف درهمجواری نسبتی است که ما برای اولیای خدا بکار می بریم.

من نمی دانم این خاصیتی که این روزها از جماعتی که نام بسیجی را یدک می کشند و عربده کشان به خیابان ها و کوچه ها و اماکن عمومی و منازل مردم یورش می برند و می زنند و تخریب می کنند و زخمی می کنند و می کشند ، اگر با صلاحدید و تایید بزرگان و فرماندهان بسیج است ،که باید بگویم مطلقا این اعمال با آن تعریف ناب مناسبتی ندارد و بیشتر به خصلت شعبان بی مخی شبیه است و اتفاقا فرسنگها از افقی که برای بسیج ترسیم کرده اند فاصله دارد .

امام خمینی ، شخصیت امام علی (ع) را یک بسیجی می داند . در امتداد این مصداق معین ، ماهرگز رفتار اینچنینی را که برشمردم از بسیجی انتظار نداریم . "چشم زهر" گرفتن از مردم ، از مردمی که درمیانشان از همان بسیجی های ناب کم نیست ، چشم زهر گرفتن از اهل خانواده است . من معتقدم تمامی زحمت هایی که دراین سالها برای سالم سازی افکار عمومی از هویت و کارکرد بسیجی پرورانده شده بود ، دراین هجمه های کور به تاراج رفت . و بعید می دانم که بشود این زنگار بزرگ را به این سادگی از روان و روح مردم زدود .

حیف از بسیجی . حیف . این انرژی متراکم قرار بود از ناموس انقلاب صیانت کند . مردم یک کشور تا مادامی که دست به اسلحه و عناد عینی نبرده اند ، عیال یک حکومت محسوب می شوند . هرچند این عیال ، گاه به پرخاش و تندی نیز رو کند . بالاتر از حکومت ، مردم ، باهرگرایشی که دارند ، عیال الله اند . بهمین دلیل است که رحمانیت خدای متعال نصیب همگان می شود . کسی به روی مادر و خواهر و برادر خود تیغ نمی کشد . باورم براین است که از بسیجی خیلی دم دستی و در کارکردی خشن و شتابزده سود برده شد . من خود به چشم خود دیدم که بسیجیان را از یک پایگاه بااتوبوس برای مواجهه با مردم می بردند . بسیجیانی که هرکدام قمه ای و زنجیری و چوبی دردست داشتند. حیف شد . بسیجیانی را دیدم که جوانان هم سن وسال خود را به قصد کشت می زدند . بی آنکه گناهی از آن جوانان سرزده باشد . بسیج ، این یادگار امام ، می توانست حالاحالاها عزیز باشد و باکرامت . حیف شد .

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم خرداد 1388ساعت 16:34 توسط

راه طی شده !

راه طی شده !


برخورد با مردم و بستن راه خدا به روی آنان هرگز در حسرتهای این انقلاب نبوده و نیست ، بلکه درنقطه مقابل ، درنفرت مردم و انقلابیون جای داشته است .نباید با مردم رخ به رخ شد . نباید به صورتشان تیغ کشید . این مردم احترام می خواهند . این مردم یک سینه سخن دارند . وحال آنکه کسی به حرفشان بها نمی دهد . این مردم ، اجنبی و مزدور و آمده از اسراییل و آمریکا نیستند . این مردم از این که جماعتی آنان را به دیوار جهالت بکوبند در رنجند . و از این که کسی بخواهد از جیب نجابتشان به اسم رفاقت دزدی کند متنفرند . با این مردم باید مهربان بود . با این مردم باید به زبان لین سخن گفت . زبان چاقو و تیر و فشنگ و باطوم ، زبان شکست خورده تاریخ است . این مردم معترض ، همانها هستند که دستگاههای رسانه ای ما و برجستگان دینی ما تا همین امروز با لذت و غرور از حضورشان در انتخابات بالیده اند و تشکر کرده اند . بخشی از این مردم سئوالهای بزرگی دارند . وقتی کسی به سئوال هایشان بها نمی دهد چه کنند ؟ وقتی شواهد همگی برآن است که یک اتفاق بزرگ ، بسیار بسیار بزرگ ، در اعتماد مردم آشوب ایجاد کرده ، باید صبورانه راه مسالمت را درپیش گرفت . نه آنکه آنان را مسخره کرد و از ملانصرالدین برای اعتراضشان مثل آورد . این مردم معترض ، اهل شرافتند . اهل آشوب و فتنه نیستند که همچون اغتشاشگران به فرق سرشان تیغ کشید . ما در این سالها ، بسیاری از سئوالهای مردم را بی پاسخ وانهادیم و چوبش را هم خوردیم . سئوال بزرگ انتخابات اخیر این است : چرا در معرض چشم وعقل مردمی که حالا به بلوغ رسیده اند ، از دروغی بزرگ ، لباسی دروغین می دوزید ؟ این سئوال ، هرچقدرهم تلخ ، یک سئوال خانوادگی است . اختراع و پرداخته اجنبی ها نیست .

ما به این مردم نیازمندیم . کار دنیا هرروز به شانی است . فردا از کجا معلوم ناگزیر نباشیم به خاطر رهایی از فاجعه ای عنقریب ، دست به دامان همین مردم معترض بزنیم ؟ من راه انبیا را بسیار متنافر با رویه ای که این روزها سامان یافته می بینم. انبیا هرگز خود را برمردم تحمیل نکردند و نخواستند فرا تر از فهم مردم ، برای آنان بهشتی تدارک ببینند . بستن راه خدا که درقرآن بدان بسیار تاکید شده ، همین است که امروز می بینیم . مجبور کردن مردم به این که جاهل باشند و هرچه را که ما گفتیم و آمار دادیم بپذیرند، یعنی : سدوا عن سبیل الله !

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم خرداد 1388ساعت 21:15 توسط

گوارای وجود!

گوارای وجود!


پیروزی در این انتخابات ، گوارای وجود همه آنانی که حتما برای ایران و ایرانی :عزت و سربلندی و فرداهای بهتر آرزو دارند . و برای این آرزو حرمت و قدر قائلند . مخاطب این سخن من می تواند همه مردم ایران باشد . چه آنان که فرد مورد علاقه شان پیروز شده و چه آنان که نشده . مگر نگفته اند که : حق پیروز است ؟ و پیروزی ، حتما ظاهر و باطنی دارد . همین !

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم خرداد 1388ساعت 8:46 توسط

همزیستی مسالمت آمیز !


همزیستی مسالمت آمیز !

طبق آمار جهانی ، مردم ایران ، بیشترین مواد مخدر را در جهان مصرف می کنند . این رتبه اولی در فراوانی مصرف مواد افیونی را من بحساب هوشمندی مردم ایران بگذارم که کیفورترین مردم جهانند ؟ یا بحساب دشمنی که می خواهد ما و انقلاب و نظام مارا از پا در بیاورد ؟ یا بحساب بی عرضگی همه دست اندرکاران در دولت و دستگاه قضایی و ماموران نظامی و انتظامی ؟

کشورهای همجوار و همطراز ما یا از بیخ و بن ریشه این تجارت منفی و آفت انسانی را در آورده و به دور انداخته اند یا نسبتشان با ما در مصرف مواد مخدر ، مطلقا قابل مقایسه نیست . اگر چشم باطن بین داشتیم می دیدیم که از فراز ایران اسلامی ما ، دودی به غلظت همه آرمانهای برخاک افتاده ما به آسمان بلند است .

با مصرف خارج از اندازه مواد مخدر ، ما انگشت نمای خلایق جهان شده ایم . دیگر کسی ما را و تمدن ما را جدی نمی گیرد . مردم جهان به ما که نگاه می کنند هم به یاد توفیقات هسته ای ما می افتند و هم توفیقات نشئگی ما ، و بلافاصله از همان دریچه چشمشان ما و مسئولین ما را در این تجارت ویرانگر سهیم و مبتلا می بینند .

مگر می شود مسئولین یک کشور نخواهند که در کشورشان مواد مخدر باشد اما این مواد درهمه جای کشور ، از شهر تا روستا ، و تا خود زندانهایی که قرار است با قاچاق مواد مخدر مبارزه کنند ، در دسترس باشد ؟

می دانید راز این فلاکت ناسوتی در چیست ؟ در این که ما نتوانسته ایم در رفتار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی خود تعادل برقرار کنیم . برای اینکه وقتی چهار نعل به سمت توفیقات هسته ای تاخته ایم ، همزمان ، از همه یا اغلب عرصه های اطراف خود غافل مانده ایم . و یا وقتی هیمنه اقتصادی کشور را مطابق حوایج سیاسی خود آراسته ایم ، از کنار فوران آسیب های آن نیز بی تفاوت عبور کرده ایم .

درکشور ما ، امروز یا هر روز دیگر ، روز مبارزه با مواد مخدر نیست . چرا که ما همه حوصله و استعداد خود را در مبارزه با دیگرانی که همچون ما نیستند هدر داده ایم . قاچاقچیان مواد مخدر نیز اشتلم های مبارزاتی ما را جدی نمی گیرند . آنها می دانند که سرگرمی جذاب تری ، همه رسالت های مبارزاتی ما را به حاشیه برده است .

در کشور ما دیگر کسی از تماشای خانواده های متلاشی و جوانهای متلاشی و مواد مخدر در دسترس نگران نیست . مسئولان ما ظاهرا به یک همزیستی مسالمت آمیز با این هیولای جوان کش دست یافته اند . و حتی می بینم که آنان دست در گردن این هیولا باهم بده و بستانی دارند .

وقتی جوانان شهری و روستایی یک کشور ، عمدتا بیکار و متوقعند ، پس چه بهتر که سرشان با نشئگی گرم باشد تا هم خلسه جوانی شان اجابت شود و هم موی دماغ کسی نشوند .

راز این آتشی که به کانون کشور ما راه یافته ، در این است که فرزندان سپاهی و انتظامی ما سرگرمی های دیگری یافته اند . و این سرگرمی ها آنچنان به مذاقشان خوش آمده که برخورد با قاچاقچیان مواد مخدر را در شان خود نمی بینند .

وقتی ماموران مبارزه با قاچاق ، خودشان اسکله های رسمی قاچاق دارند ، حیف نیست با کسانی که از خودشانند دست بگریبان شوند ؟

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم آبان 1388ساعت 19:32 توسط

سخنی با سردار جعفری فرمانده کل سپاه


سخنی با سردار جعفری فرمانده کل سپاه

روزی که آقای صفار هرندی - وقتی وزیر ارشاد بود - در تلویزیون گفت : ضربه سرآقای استیلی (دربازی فوتبال با آمریکا) بلاتشبیه مثل ضربت علی در روز خندق است ، من دانستم که به زعم دوستان شما می شود خیلی از مراتب ایمانی را فرش زیر پای کاروکسب روزانه کرد . اما برعکس شما که می فرمایید : " حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران از ادای نماز واجب‌تر است" ، من معتقدم اگر همان نماز خوب اقامه شود و روح آن به جان نظام در آید ، نیازی به نگرانی از فروپاشی اش نیست . من می دانم نگرانی شما از باز گفت یک چنین ترجیع بندی از کجا آب می خورد . می گویمتان . اما روح نماز چیست ؟
روح نماز ، برادر من در این است که کسی را به نماز مجبور نکنیم . دقیقا همان چیزی که امروز در سپاه و ارتش به آن مبتلاییم و یکی از بندهای ترفیع درجه داران و افسران را منوط به حضورشان در صفوف بهم فشرده نماز جماعت کرده ایم. و با این بخشنامه ، آنچنان ورطه ای از ریاکاری پرداخته ایم که دراین ورطه هولناک حاضریم ستون فقرات پیامبران الهی بلرزد اما صورت ظاهر جامعه نظامی ما آراسته باشد .
روح نماز برادرم در این است که درجای غصبی نماز نخوانیم . یک نگاهی به پادگانها و مجتمع هایی که برای سپاه و خانواده های سپاهی آراسته اید بیندازید و ببینید چند درصد آنها متعلق به خود خود سپاه است . من در یکی از مناطق شمالی شهر تهران به دادسرایی سرزدم که یکی از قضاتش با تعجب می گفت : من متعجبم چرا دراین دادسرا ما هیچ توفیقی که به رضایت جمعی مردم منتج شود نداشته ایم . پرسیدم این ساختمان دلیلش نیست ؟ گفت : شاید .
ساختمان دادسرا مصادره ای بود .
روح نماز برادرم می گوید : نخی از لباستان نباید متعلق به غیر باشد . یعنی اگر در جیب لباستان سکه ای ، و درلباستان ، نخی از اموال مردم بود ، اطمینان داشته باشید این نماز نماز نیست . و من در این معاملات اقتصادی که سپاه با ولع تمام صفوف مردم را پس می زند و همه را از خود می کند اموال مردم را می بینم که به رگ رگ سپاه می دود و نمازش را به بطالت می کشاند .
برادرم ، شما را بخدا یک تاملی کن و از سخنان دوستی که یک زمانی از طریق برنامه های روایت فتح با مردم و با خود تو سخن می گفت مرنج و خلوتی برای خودت اختیار کن و ببین چرا نمازت دیگر روح ندارد . به یاد نمازهای آن هشت سال دفاع مقدس بیفت و از خودت بپرس چرا آن نماز های با حال ، سالهاست که تکرار نشده و از من و تو دور شده است .
نظامی که حفظش از نماز واجب تر است ، حتما باید متاثر از نمازی باشد که از ظلم روی برمی گرداند و دربرابر مردم و به تاسی از خواست خدای خوب ، سرخم می کند و به صورتشان سیلی نمی زند .
یک نگاه به وضعیتی که در سپاه آراسته اید بیاندازید تا بدانید نظام بالاتر ما و شما در چه وضعیتی است .
دوست من ، اگر بپذیریم که پرخاش برای دشمنان از زبان تو شنیدنی است ، این پرخاش هرگز از تو رو به مردم پذیرفتنی نیست . تو این روزها گاه رو به مردم پرخاش می کنی . مردمی که سپاه جانش را برای آرامش و امنیتشان فدا می کرد و اساسا در هویت موجودیتش نیز همین آمده است . که : مردمی باشد . از مردم و برای مردم باشد . آن نظامی که تو نگران فروپاشی اش هستی ، بدون مردم ، درخیال هم خنده دار است .
دوست خوب دوران باشکوه سالهای دفاع مقدس ما ، ایکاش جاذبه حضور سپاه در مقاطع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور ، باعث نمی شد همین سپاه از امهات مسئولیت های خود دست بشوید . امروز برادرم ، جوانان ما بخاطر اهمال کاری شما گرفتار بیکاری و افسردگی و اعتیادی هستندکه در منظری کلی ، همین نظام مورد علاقه ما و شما را از ریخت انداخته اند .
خودت قضاوت کن ببین کدام صحنه زیباتر است . صحنه اول : سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران در مواضع اقتصادی و سیاسی کشور به قطب موثری بدل شده و اجازه نداده هیچ تشکیلات خصوصی تاب رقابت با او داشته باشد . این رفتار سپاه و دخالت های پی در پی او در مواضع کلی کشور که با هویت او هم سنخ نیست ، باعث بدبینی مردم نسبت به این نهاد مردمی شده و سپاهی را که تا دیروز در صف مردم بود اکنون در مقابلشان قرار داده است.
صحنه دوم : سپاه پاسداران جمهوری اسلامی آنچنان در حفظ و حراست از اقتدار کشور موفق بوده است که ظرف سی سالی که از عمر انقلاب می گذرد ، توانسته علاوه بر ایجاد امنیت در سراسر کشور ، ریشه قاچاق مواد مخدر و قاچاق کالا و قاچاق ارز و سایر ناهنجاری های ملی را از کل کشور قطع کند و فرصت های طلایی برای احیای نشاط و رفاه مردم و بویژه جوانان کشور فراهم آورد .
نفرمایید این قضایا به نیروی انتظامی مربوط است نه به سپاه . که می گویم : برادر عزیز مگر نه اینکه ایجاد امنیت کشور با سپاه است ؟ من رسما می گویم : امنیت ما بخطر افتاده . چرا که قاچاقچیان متخصص و کارآمد و حرفه ای می توانند بی واهمه هر بلایی را برسر صغیر و کبیر ما و اقتصاد و آبروی ما بیاورند و هیچ چشم زخمی نیز نبینند ؟

+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم آبان 1388ساعت 20:11 توسط
GetBC(110);

حقوق معوقه !


حقوق معوقه !

یک نظام دینی اجازه دارد اشتباه بکند ، خطا بکند ، زندان داشته باشد ، زندانی داشته باشد ، و حتی اجازه دارد کارگزارانی استخدام کند که بجای خدمت خیانت بکنند .
اجازه دارد حتی به اشتباه کسی و کسانی را از پا در آورد . اجازه دارد موجبات دلگیری و دل آزردگی مردم را فراهم کند . اجازه دارد در کنار خدمات رفاهی اش ، دست به کارهای ناشایست نیز بزند .
این اجازه را انسان بودن بانیان یک نظام دینی ، و خطا پذیر بودن همه انسانها به او داده .
تا اینجای کار شاید همه حکومت ها و نظام ها در این تجویز مشترک باشند . که می توانند به دلایلی که به انسان بودنشان مربوط است ، اشتباه بکنند ، اما از این به بعد است که تفاوت یک نظام دینی با سایر حکومت ها پدیدار می شود .
یک نظام خود محور و کفر آلود این اجازه ها را حق طبیعی خود می داند ، و حال آنکه یک نظام دینی ، اشتباه و خطا را امری عارضی می داند . که یعنی : به دلیل عدم اشراف بر جز و کل امور ، ظهور مفسده و ظلم در ارکان حتی یک نظام دینی امری بدیهی است .
منتها زیبایی یک نظام دینی در این است که در مرحله ارتکاب اشتباه متوقف نمی شود ، و بلافاصله بعد از ظهور اشتباه به ترمیم نواقص خود می پردازد . خطای پنهان بانیان خود را آشکار می کند ، و بخاطر خطای آشکار کارگزارانش از مردم پوزش می طلبد .
بانیان خطا را مجازات می کند . از آسیب دیدگان دلجویی بعمل می آورد و خساراتشان را می پردازد .
اگر کسی و کسانی را به دلایلی که بخودش مربوط است گرفت و به زندان انداخت ، و بنا به همان دلایل ، یک ماه دوماه سه ماه چهار ماه ، و گاه یک سال و ده سال آنها را در زندان نگهداشت تا چیزی که خود می خواهد از آنها بشنود ، و بعد معلومش شد که خبری نبوده ، طرف نه جاسوس بوده و نه برانداز ، بلکه معترضی بوده که بنا به حق انسان بودنش ، ونه حتی مسلمان بودنش ، نسبت به امری حکومتی اعتراض کرده ، حالا بعد از اینهمه مدتی که او را در زندان نگهداشته و می خواهد آزادش کند ، رسما از او پوزش می طلبد و این پوزش را در صدا وسیما علنی می کند و آبروی برده شده اش را بقدر مقدور ترمیم می کند و بخاطر ماهها نگهداری اش در زندان ، به او حقوق نیز می پردازد .
این ها که گفتم بخشی رایج از اخلاق و رویه و سیره یک نظام دینی است ، که اگر این نکند نقض غرض مرتکب شده و دیگر نمی توان به او نظام دینی گفت .
با نگاهی به کشورهایی که داب دین ندارند اما همین ها را که گفتم می کنند ، باور می کنیم که خدای متعال در انتخاب و نمره دهی به این دو نظام ، دست به انتخاب همان کشورهای بی دین می گذارد و طبق فرمایش خودش ، درهای برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشاید .
شاید راز آسیب هایی که این روزها هم در داخل و هم در مجامع بین المللی از دامان کشور و نظام ما آویخته ، در همین باشد . که داب دینی بودن داریم اما از دین و مظاهر زیبای آن فاصله گرفته ایم .
شاید چشم انتظاری صاحبان حق ، راه ما ناهموار کرده است . آنانی که از نظام دینی ما انتظار انتشار حق داشته اند و ما حقشان را ضایع کرده ایم و به امان خدا رهایشان کرده ایم و مقتدرانه حقوق معوقه شان را نپرداخته و نمی پردازیم .

+ نوشته شده در شنبه نهم آبان 1388ساعت 10:8 توسط
GetBC(111);

تنها راه اداره صدا و سیما !


تنها راه اداره صدا و سیما !


حکایت این روزهای صدا و سیمای ما ، دقیقا حکایت بیماری است که به دلیل غصه های متورمش ، آب خوش از گلویش پایین نمی رود . این صداو سیمای غمزده را می شود به شایستگی اداره کرد . به چه صورت ؟ اگر که بخواهیم رونقی به اوضاعمان در بیفتد . و اگر نخواهیم مثل آن فلفل فروشی باشیم که فلفل هایش تند نبود و او تلاش می کرد با تند زبانی خود این نقیصه را جبران کند .

هرآنچه برای اداره صداو سیما خواهم گفت ، برگرفته از تجربیاتی است که نه من به آن دست یافته باشم ، که عصاره خواست جمعی جامعه ما و جامعه جهانی و جامعه جهانی حضرت مهدی (ع) است . باید باور کنیم که زمستان سردی پیش روی داریم :
باید باور کنیم که پاییز ، فصل برگ ریزان است و فرو خفتن رویش ها . و این خسارت ظاهری برای جمعی از ما که همچنان به سرسبزی مفتخریم ، با اندوه و پریشانی همراه است . اگر هوشمندی خود را بکار اندازیم ، می توانیم بجای غمبادی که از ریزش برگها به جانمان در افتاده ، کمال خود را درهمین برگ ریزان ببینیم و رویشی مجدد را تجربه کنیم . هرآنچه بعد از انتخابات اخیر رخ داد ، برگ ریزان این نظام انقلابی بود . اگر از این حادثه عبرت بگیریم و به ترمیم و هرس و زدودن اضافات خود همت کنیم ، می توانیم به رویشی متعالی تر دل ببندیم ، در غیر اینصورت زمستان سختی پیش روی خواهیم داشت .
اگر اختیار صدا و سیما با من بود ، و من در یک کلمه ، ماموریت داشتم مردم رنجیده و رهیده و بریده از درد وداغ این کشور را سرشوق بیاورم و آنان را دوباره به این نظام و انقلاب امیدوار کنم ، این می کردم که یک به یک می گویم :
۱ - در عین ادب و اخلاق و رعایت آداب مسلمانی ، تعارفات کبره بسته مراودات کودنانه مدیریتی این رسانه را می تراشیدم و به سطل زباله می ریختم و مدیریت دوباره تشکیلات آن را از نو تعریف می کردم : مدیر به کسی می گویند که توانایی اداره و احیای منصبی از منصب های این رسانه را داشته باشد . و در عین بی لیاقتی ، به توصیه و اشاره کسی مدیر نشده باشد .
۲ - خروار خروار تحقیقات دروغین و برنامه های خنثی را که موکدا از واقعیات جامعه روی برگردانده اند ، به همان سطل زباله پیشین می ریزم و به برنامه سازان می گویم این شما و این اجتماع شما ، بروید و خوبی ها و بدی های آن را بی شرم و حیا وترس ، وا بکاوید و در ساختاری درست و هنرمندانه آن را برای مردم و برای مسئولین پخش کنید .
۳ - یکی از دوربین های صداو سیما را می برم به سمتی که خط لوله صلح از ایران تا پاکستان و تا هندوستان رفته است . و مدیرانی را که بیش از مصالح مردم خودشان مصالح کشورهای دیگر را مد نظر داشته اند و مردم ما را تا سالهای بعد - تا سالهای بعد - تا سالهای بعد - گرفتار قرارد داد شرم آوری کرده اند که برون رفت از آن به این سادگی ها ممکن نیست ، به چالش می کشم ، و پیش روی مردم به پاسخگویی شان وادار می کنم ، و خساراتشان را به فهم کلی جامعه ارجاع می دهم ! و از این دست کارها فراوان می کنم .
۴ - صدها دوربین خود را در دستگاه قضایی کشور مستقر می کنم تا زنده و همزمان به جریان عدالت دراین دستگاه نظارت داشته باشند و عدالت و کرامت انسانی را که در محاکم ما به شوخی گرفته شده ، رصد کند .
۵ - در برنامه های زنده و غیر زنده ، از خردمندان کشور ، بی آنکه به گرایشات سیاسی و اعتقادی شان کاری داشته باشم ، بهره خواهم برد و از تخصص و دانششان برای بحران زدایی از کشور و رشد و توسعه آن مدد خواهم جست . اگر روحانیان در این گردونه خرد و تخصص امکان جولان داشتند ، قدمشان برچشم ، وگرنه به صرف روحانی بودن اگر بخواهند حضوری همه جانبه در شبکه های این رسانه داشته باشند ، محترمانه آنان را به در خروجی صدا و سیما هدایت خواهم کرد .
۶ - دوربین صدا و سیما در مجلس ، تنها یک ناظر بی اراده نخواهد بود . اگر نمایندگان ، مدعی اند که به نمایندگی از مردم در مجلس اند ، دوربین من ، به نمایندگی از افکار عمومی ، به ریز ترین کنش ها و و اکنش هایشان نظاره خواهد کرد و بی ترحم ، و در عین ادب ، همه پستوهای سیاسی و اقتصادی شان را برملا خواهد کرد . چرا ؟ تا نماینده واقعی با نماینده ای که کرسی مجلس را با جای دیگر خلط کرده شناسانده شود .
۷ - طی بخشنامه ای به همه مراکز صداو سیما ، واژه و مفهوم "مسئول" را مجددا معنا خواهم کرد : مسئول به کسی گویند که بابت کاری که می کند مورد سئوال واقع شود . و از برنامه سازان خود خواهم خواست که : در کمال ادب ، و بی هیچ رفاقت با کسی و کسانی ، هرآنچه را که در استان می گذرد و هر خدمت و خیانت و بلایی که برسرمردم آورده می شود با شهامت منعکس کنند . و صد البته در این گیرو دار سروقت امامان جمعه و روحانیان استانها نیز خواهیم رفت و از خدمت و خیانت آنان نیز غافل نخواهیم ماند .
۸ - در میزگردهای بی واهمه ، مردم را در جریان هر خیر و شری از جامعه قرار خواهم داد و البته این زیرکی را نیز خواهم داشت که بی جهت کام مردم را بابت موضوعات گذرا برنیاشوبم . و باز این زیرکی را نیز خواهم داشت که منافع ملی و امنیت ملی را باهم در نیامیزم .
۹ - درعالی ترین وجه ممکن و با برنامه های غیرشعاری ، به خدا و پیغمبر و معارف الهی خواهم پرداخت و در این برنامه ها خواهم گفت که : دینی که برای دنیای ما سود نداشته باشد ، برای آخرت مانیز نخواهد داشت . و خواهم گفت که : همه پیامبران برای فهم و رشد بشر بسیج شدند و یکی از مولفه های رشد وفهم بشر نیز به این است که جامعه ای برخوردار و تمیز و مرتب و معتدل و منصف و انسانی و خردمند و آزاد و بدون ترس و سانسور داشته باشند .
۱۰ - دوربین های خود را به مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان و شورای انقلاب فرهنگی و خیلی جاهای دیگر خواهم فرستاد و بی تعارف ، میزان شعور اعضا و نمایندگان این مجامع را برای مردم منعکس خواهم کرد . تا اگر فردی دارای شعور و کیاست و زیرکی و سلامت است مردم از او تشکر کنند و قدرش بدانند ، و اگر این خصایص را نداشت مردم از او متنفر شوند و کارش بسازند .
۱۱ - دوربین های خود را به حوزه های علمیه در کل کشور خواهم فرستاد و بابت این سی سالی که روحانیان ما در راس کارهای کشور بوده اند از آنان خواهم خواست رد پای کارهایشان را - یک به یک - از منافذ دین ، نشان مردم بدهند . این که : مثلا فلان کار را با عنایت به کدامیک از آموزه های دینی مرتکب شده اند . و البته در این میان ، از خدمت و شعور و شرافت روحانیان خدوم و زحمت کش ، مثل سایر آحاد مردم ، قدر دانی خواهم کرد . و در میزگردهای تعیین کننده ، نشان خواهم داد که فقه ، برای اداره جامعه کافی نیست و بیش از فایده ، ضررهای جبران ناپذیری را متوجه رشد جامعه کرده است .
۱۲ - از توقف استعداد این رسانه بزرگ در مقولات پیش پا افتاده پرهیز خواهم کرد و مثلا به مراجع تقلید خواهم آموخت که : نشان دادن موهای یک پیرزن هفتاد و نود ساله ، هیچ لرزه ای بر ارکان دین مبین نمی اندازد . و هکذا داستان موسیقی و نشان دادن آلات و ادوات موسیقی که کم کم دارد به تن مردم کهیر می اندازد .
۱۳ - وبسیاری کارهای دیگر که با تسری آنها به جان جامعه ، خواهیم دید مردم یک به یک سر خواهند گرداند و پیش خواهند آمد و به کشورشان دل خواهند بست و برای کشورشان و مسئولانش از صمیم دل هورا خواهند کشید . اینها که گفتم ، شعاری سیاسی نبوده و نیست . کاستی های جامعه ماست که تلنبار شده و مفری برای ابراز می جوید . می توان با مراجعه به این رویکرد ، بربسیاری از ضعف های نهادینه شده غلبه کرد و راهی درست و عاقلانه و خداپسندانه برای برون رفت از این مخمصه بزرگ پیش روی آورد . نمی خواهم به روزی بیندیشم که مسئولان و تصمیم گیران نظام به رویه دیگری متمایل شده اند و بجای پیش آوردن مردم ، آنان را به دور شدن و رفتن و بریدن ترغیب می کنند . ما هنوز فرصت اصلاح داریم . اگر که بخواهیم . خدای خوب که این می خواهد ، چرا ما نخواهیم . یا علی !
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آبان 1388ساعت 10:37 توسط
GetBC(113);

نامه دوم محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی ایران


نامه دوم محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی ایران


به نام خالق زیبایی ها

سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران

پدرعزیز ، برای اولین بار در تاریخ سی ساله عمر انقلاب ، و در مراسم روز قدس و سیزده آبان امسال ، نه اسراییل از ما ترسید و نه آمریکا ، و البته کشوری که بسیار ترسید ، کشور خود ما بود . با آنهمه تسلیحات رسمی و غیر رسمی که برای مقابله احتمالی مردم معترض به خیابانها آورده بودیم . این هشداری است برای همه ما که خواهان فردایی بهتر و شایسته تر برای این نظامیم .

در این میان ، یک رخداد حتمی ، پای مارا به مخاطراتی گشوده است که برون رفت از آنها ، تنها و تنها به تدبیر مدبرانه شما بستگی دارد . این تنها شمایید که می توانید کشور را از این بن بست ویرانگر بدرآورید و همه را که در نابجای خود قرار گرفته اند ، سرجای خود بنشانید . من راز این تنگناها را از باب دوستی که درگوشه ای از مواضع فرهنگی کشور به کار مشغول است با شما می گویم و امید این دارم که با عنایت به شجاعت شورانگیزتان و دوراندیشی نافذتان ، سرگشتگی مردم را به حلاوت حضوری مجدد و یکپارچه بدل فرمایید .

کلید راز اشاره شده را ، من در جابجایی دوست و دشمن می دانم . و می گویم : از مدتها پیش به این طرف ، دو مولفه دوست و دشمن ، نه در خارج از کشور ، که در همین داخل نظام ، جابجا شده اند . و شما و ما را همین معمای پیچ در پیچ ، به خطای محاسباتی در انداخته است . تلاش من در این نوشته مشفقانه ، چیزی نیست الا واگشایی این سر سربسته .

تعریف دوست را باهم مرور می کنیم : دوست ما کسی ست که معتقد به باورهای دینی محکم باشد . سابقه درست و پاکی در برپایی و تداوم انقلاب داشته باشد . فراتر از بند بند قانون اساسی ، در عالیترین وجه ممکن ، فدایی نظام باشد . متخصص باشد . کاردان و مدیر باشد . و همیشه گوش به زنگ هرماموریتی برای برداشتن سنگی از پیش پای نظام باشد . درستکار باشد . دست کجی نداشته باشد .
برای ما ، دوستی این فرد باهمین مختصات ، و یا حتی با بخشی از آنها ثابت می شود .

اما دشمنان ما در داخل کیانند ؟ آنان که از توفیق و سربلندی و ظهور یک به یک شایستگی های ما رنج می برند . با اجنبی ها سرو سری دارند . یا اگر ندارند ، محصول رفتار و عملکردشان به سود اجانب و دشمنان خارجی ماست . سنگ انداز و تلخ گوی و آب زیرکاهند . از هیچ اقدامی چه آشکارا و چه در خفا برای آسیب زدن به ما و نظام ما دریغ نمی کنند . آرزویشان فروپاشی مقدرات فعلی نظام است و جایگزینی مقدرات دشمن پسند . خیرخواهی شان مزورانه و انتقادشان زهرآلود است .
با احتساب یک چنین رفتارهایی ست که شناسایی دشمنان ما ممکن می شود .

سئوال این که : اگر دوستان و دوستداران ما این بودند ، و دشمنان ما این ، تشخیصشان به یک مطالعه ممکن بود و تکلیف مارا در مراوده با آنان روشن می ساخت . متاسفانه گرفتاری این سالهای ما ، ای عزیز ، درهمین است که به همین مختصات ظاهری بسنده کرده ایم و بحساب خود ، دوست را در جای خود نشانده ایم و دشمن را درجای خود . و با همین شاخصه های بدیهی ، یکی را نواخته ایم و دیگری را رانده ایم .

ولابد با عملی کردن این فرمول متداول ، کارها باید سامان می یافت . چرا که در محاسبات ما ، دست دوست گشاده بود و دست دشمن بسته . دوستان را برمقدرات کشور تفوق بخشوده بودیم و دشمنان را به هزارتوی هول وهراس در انداخته بودیم . پس چه فتنه ای در اختفای جامعه ما به تولید و باز پروری اینهمه آسیب و خطا مشغول بوده است که این همه کاستی و نابخردی و پس رفت ما را احاطه کرده است ؟ از اعتیاد فراگیر تا مصرف بی واهمه ، تا بی کاری آزار دهنده ، تا هدر دادن ثروتها ، تا سرگردانی مدیریتی ، تاظهور نهضتی به اسم ریاکاری ، تا یاس و دلمردگی ؟ غفلت ما به کجا مربوط بوده است ؟ از کدامین روزنه ناغافل ، و از دیرزمان ، برما زخم می باریده است ؟ ما که به صورت ظاهر همه تمهیدات و هوشمندی ها را بکار بسته بودیم و آیین دوست نوازی و دشمن ستیزی را نیک می دانسته ایم ؟ پس چرا ، و از کجا این آسیب های بناگاه بر ما باریده اند و چهره ما و نظام مارا خراشیده اند ؟ خواهم گفت :

پدرگرامی :
یک اشتباه عملیاتی ، و یک خطای معرفتی ، از همان روزهای نخستین به جان ما در افتاد و ما را فریفت و روز به روز بنیان ما سست کرد و بنیان خود استحکام بخشید . اشتباه ما آن بود که به خیال خود منافقین تابلودار را از کشور راندیم و با راندن آنها ، نگرانی مان از نفاق داخلی برطرف شد . اما به این نیندیشیدیم که فروبردن آحاد جامعه به آغوش اسلامی که در ظاهر متوقف است ، ما را به ذات دین خدا راه نمی برد . به ریش و تسبیح فردی نمره دادیم و از کراوات و ادکلن دیگری نمره کاستیم . و با همین قیاس ، جامعه را به اندرون بلوایی از ریاکاری ترغیب کردیم .

اشتباه ممتد ما این بود که به چاپلوسی دوستان ریاکار خود ، بیش از نقد مشفقانه دوستان دیگر خود بها دادیم . و دراین داد و ستد ، دوستان چاپلوس ، فرصت بیشتری برای همنشینی با ما یافتند و دوستان منتقد ، بخاطر همان تلخی ناخواسته سخنشان ، از گردونه رفاقت ما دور افتادند . و حال آنکه خود می دانستیم : جامعه ای که نقد منصفانه را از خود دریغ کند ، حکمت رشد را از خویش دریغ کرده است . و این بود که : آثار انشقاق در میان دوستان ما رخ داد .

و اینگونه شد که : آدمهای زیرک ، رگ خواب ما را کشف کردند و با نفوذ در باورهای ظاهرپسند ما ، به موقعیت هایی دست یافتند که هرگز در اندازه و لیاقتشان نبود . من برای این که از کلی گویی پرهیز کرده باشم ، ناگزیر از بیان مصداق و مثالم . و از آنجا که خود ما در این سی سال عمر انقلاب ُ بسیاری از آبروها را برده ایم و بر بسیاری از چهره های خدوم خود تیغ کشیده ایم ، گمان نمی کنم اسم بردن این چند نفری که عملکردشان در منظر همه ما بوده است ، ارکان استوار الهی را به تزلزل اندازد . کدام چند نفر ؟

امروز افرادی چون آقایان حداد عادل ، سعید مرتضوی ، حسین شریعتمداری ، صادق محصولی ، محمد جواد لاریجانی ، و محمد حسین صفار هرندی ، با عنایت به همان تعریفی که ما از دوست برای خود آراسته ایم ، دوستان مایند و برای خود ارج و قربی دارند و برو بیایی . که اولی ، تمثیلی از وفاق عالمانه حوزه و دانشگاه ، دومی : جوانی و عدل ، سومی : ذکاوت و تیزبینی ، چهارمی : شمیت اقتصادی ، پنجمی : کیاست و سیاست ، و ششمی : نمونه ای از یک فرد نظامی معتقد و فرهنگی است . که با کمی صرف وقت ، می توان خصوصیات مشترک فراوانی نیز براین خصیصه ها افزود . من نخواستم برای اثبات نکته ای که خواهم گفت ، فهرست مطولی از نام این قبیل دوستان را فراهم آورم . که اگر اینگونه بود ، بایستی نام برخی از روحانیان، بخصوص امامان جمعه ای را که در نامه نخست بدانها اشاره کرده ام نیز می آوردم .

اگر صریح و صمیمی ، آنسوی چهره این دوستان را ورق بزنیم ، می بینیم آقای حداد عادل ، تمثیلی از علم متوقف است . دوستی که با همه دارایی های علمی اش ، کمتر به ذات علم مراجعه می کند . تمایل بیشترش به این است که همچنان چهره ای خواستنی باقی بماند . ورود ایشان به مجلس ، این تمایل را با ضرورتی دیگر آمیخت . این که می شود با ابطال صندوقهای رای به مجلس راه یافت و بعدها ، در مقام نماینده مردم ، هرگز نگران ابطال صندوقی ، حتی یک صندوق ، نشد ، و همچنان چهره ای خواستنی باقی ماند . آقای حداد عادل ، از نردبان علم بالا رفته است اما از آنجا نه به ذات علم که به بام تاویل در آمده است . مردم در نگاه وی ، که نماینده همه مردم ایران است ، به بازتعریف موکدی نیازمند است . به زعم ایشان می شود از میان ازدحام مردمان ، انگشت بدرآورد و به یکی درآن میان اشاره کرد که : تو بیا جلو! مابقی بروند سرکار خودشان . و این به خیال ایشان یعنی مردم . توقف علم مگر تعریف دیگری نیز می تواند داشته باشد ؟


آقای سعید مرتضوی ، درعین جوانی ، نشان داد : خوف بزرگان دینی ما از ورود به عرصه قضاوت ، خوف بیجایی بوده است . این جوان ، بخوبی نشان داد که اگر بازی سیاست برای خود قواعدی دارد ، بازی با عدل به قاعده خاصی متمایل نیست . وی با عدلی که به صحنه آورد ، نشان داد که می توان تعریف متفاوتی برای آبرو خلق کرد ، و لباس حق را درآورد و برتن ناحق کرد و بالعکس . ایشان با همین جوانی ، نشان داد که بدل عدالت علوی را می توان بگونه ای که نیازهای ما را اجابت کند به صحنه آورد ، و اصل آن را به همان دوره خود حضرت علی احاله داد . در این خصوص ، بد نیست شمه ای از رویه های عدالت گستری آقای مرتضوی را از آقای ذاکانی ، دوست دیگر ما در مجلس شورای اسلامی بپرسید تا مسیر ضربه های ناغافلی که نظام می خورده است برشما عیان شود . ضربه هایی که هیچ رد پایی از آمریکا و اسراییل درآنها مشاهده نمی شود .

هیچ احدالناسی در دوستی آقای شریعتمداری و علاقه وافرش به نظام و شخص حضرتعالی تردید ندارد . آقای شریعتمداری ، تمثیل دوستی است که با اطمینان می گویم : به اشتباه ، به عرصه مطبوعات راه یافته است . تخصص و علقه محوری او حوزه غلیظ مسائل امنیتی است . ما در جهاد سازندگی همکاری داشتیم که مدعی بود همه بیماری ها را می شود با عسل مداوا کرد . کارش کندو داری و تولید عسل بود . از آیات قرآن و فرازهای نهج البلاغه مستنداتی برآورده بود و هرسخن محفلی را که در آن بود ، به عسل و به فواید ناشناخته عسل بند می کرد . بی معطلی برای زخم پا و درد حاملگی و آپاندیس حاضرین ، عسل تجویز می کرد و عجبا که کمترین تردیدی را در درستی تشخیص خود تحمل نمی کرد و مخالفان خود را به کج فهمی از قرآن و نهج البلاغه اشارت می داد . دوست ما آقای شریعتمداری نیز چنین است . تا به حدی که من بعید می دانم وقتی او به یک شاخه گل نگاه می کند ، آن گل را نروییده از گور یک منافق مزدور ، و یا از غبار یک پیامبرسلف نداند . آقای شریعتمداری به برکت همین روحیه نافذش ، بسیاری از منتقدان صادق نظام و شما را یا از هستی ساقط کرده یا آبرویشان برده یا مردمانی را که می توانسته اند هنوز دوست و دوستدار نظام باشند ، به دشمنی قسم خورده بدل کرده است . وی از رنجاندن مردم ، و به زعم خود : آنانی که دشمنان نظامند ، به لذت ژرفی مبتلا می شود . آنچنان دو دست خود از هم واگشوده وسینه سپر کرده و از شما دفاع می کند که همه بیندیشند تنها مجاهد ناب و خالص ولایت هموست و لاغیر . و حال آنکه به زعم من ، او به تناول همان لذت مورد اشاره مشغول است و اسمش را دفاع از ولایت نام نهاده است .

دوست دیگر نظام ما ، آقای صادق محصولی ، تمثیلی از همان کسانی است که در لباس دوست ، بی آنکه نفاق آشکاری در کارشان باشد ، و بی آنکه آیات قرآن از کلامشان فاصله بگیرد ، و بی آنکه حفظ نظام از واجباتشان حذف شود ، با زیرکی به بدنه رفاقت های مدیریتی راه یافته و اکنون به برکت همان رفاقتی که مردم ما از آن بی نصیب اند ، به ثروت هنگفتی دست یافته اند . بطوری که این کسب ثروت ، بهیچوجه به شم اقتصادی آنان مربوط و مدیون نیست ، بلکه هرچه باد برای ایشان آورده ، از ناحیه همان رفاقت های همجواری است . رفاقتی که فردی ضعیف را در بزنگاهی ضروری از اختفای مورد علاقه اش بدر بیاورد و وزیر کشورش کند و بعد از پایان آن ضرورت ، به همان اختفای مالوفش باز فرستد . امثال آقای محصولی ، در فهرست دوستان نظام ما فراوانند . اینان در هر منصبی که قرار گیرند ، بدلیل همان برکات همجواری ، دست و دندان به ریشه اقتصاد کشور می برند و بنیان اعتماد مردم به نظام را ترمیم می کنند و برای شما و ما و نظام ، آبرو و رشد و توسعه کشور را بنحوی که خود مشتاقند تعریف می کنند .

آقای محمد جواد اردشیر لاریجانی ، نمونه ای از کسانی است که از موضع یک دوستدار خالص نظام ، فقر نظام را در حوزه فهم سیاسی می دانند . و به هر مناسبت ، سخنان درشت می گویند تا درشتی آن سخن ، به تقویت فهم سیاسی نظام انجامد . و حال آنکه اینان با ابراز همان سخنان درشت و بی مغز ، هوش و خرد ترک خورده خود را پوشش می دهند . تمثیل کسانی که به جای سیاستمداری ، سیاست ورزی می کنند . اینان با اعتنا به پشتوانه خانوادگی ، و نه دانش و تخصصی که بایست می داشته اند ، برمنصب های کلیدی کشور می نشینند و در حاشیه های همان مناصب ، و در فربه کردن کارهای مورد تعلق خود ، برای نظام مجاهده می کنند . حفظ نظام برای اینان از آن روی واجب است که اگر ورق برگردد ، جایی برای ابراز آن سخنان درشت اما بی مخاطب خود سراغ ندارند . این دوستان ، استاد هدر دادن فرصت های بی بازگشت کشورند . استاد دشمن تراشی های بین المللی . و استاد تحلیل هایی که در آنها ریزش دوستان بین المللی ، مطلوبتر از کاستن دشمنی های بین المللی است . داستان دوستان و دشمنان داخلی برای اینان جای خود دارد .

آقای صفار هرندی شاید به زعم من ، بلحاظ فردی از همه اینها پاکتر و ناب تر باشد . اما او تمثیلی از کسانی است که باوجود اصلح ، خود را صالح تر می دانند . مسئولیتی را که شایسته اش نیستند فی الفور می پذیرند . و با علم به این که می دانند اداره وزارتخانه ای مثل ارشاد اسلامی به تخصص های ویژه محتاج است ، به امید یاوری خدای متعال و ائمه معصومین و توکل به همه خوبان خدا ، یک یاعلی ای می گویند و وارد کار می شوند . و هرچه که از ماههای مسئولیت شان می گذرد ، آنان را همچنان برخوردار از عنایات آشکار و پنهان الهی می بینید . ضایعات ، به دلیل بلد نبودن کاری که انجامش را پذیرفته اند ، از پس و پیش مسئولیتشان فوران می کند اما اینان به سمت دیگری صورت برمی گردانند که : اسم اینها ضایعه نیست ، بلکه خدمت است و اجانب و دگر اندیشان اسمش را ضایعه نهاده اند . شاید یکی از علت های فرار فرهیختگان و هنرمندان از مجامع مربوط به نظام ، همین قرار گرفتن آدمهای غیرکارشناس برمصدرهایی باشد که شدیدا کارشناس می طلبند. شما را به نشست اخیرتان با دانشگاهیان ارجاع می دهم . مشاهده فرمودید با هر فراز سخن آن جوان دانشجو - که از شخص شما انتقاد داشت - حاضرین چگونه او را تایید می کردند ؟ این یعنی این که : جسم دانشگاهیان را نزد شما آورده بودند اما روحشان در جای دیگر بود . امثال آقای صفار هرندی ، جسم پروران این سالهای پس از پیروزی انقلابند .

پدرگرامی :
این دوستان ، هرروز صبح ، بهنگام خروج از خانه ، روبه آسمان می کنند و با خلوص تمام رضایت خدا را از دل می گذرانند و با زمزمه آیه الکرسی اشکی برچشم جاری می کنند . صورت ظاهرشان آنچنان با معارف و معروفات دینی آراسته است که کمترین تردیدی را در دوستی آنان نمی توان باور کرد . و من معترفم اینان در هر مصداقی از مظاهر دینی خود، صمیمی و صادق اند . خیال ویرانی نظام را نه به خود ، که به هفت پشت خود نیز ربط نمی دهند . اما متاسفانه هرروز که می گذرد ، از پس و پیش رفتار اینان ، که بسیار نیز صادقانه صورت می پذیرد ، فتنه های درشت و ریز سامان می گیرد و به پروپای نظام می پیچد . این دوستان ، نشانه دیگری نیز دارند . و آن این که : مطلقا از تماشای فلاکت مردمان خود ، گزشی در خود احساس نمی کنند . مثلا از دقیق ترین آمار میزان اعتیاد جوانان کشورشان مطلع اند اما دانستن این آمار برای اینان با ندانستنش یکی است . و حال آنکه اینان با دانستن این ارقام خوفناک ، به دلیل دوستی ریشه داری که با نظام دارند ، باید پوست خود می دریده اند .

در این سی سالی که از عمرانقلاب می گذرد ، بخشی از نگرانی های ما به این بوده است که : ما از کجا زخم می خوریم ؟ از کجا باران بلا برما می بارد ؟ ما که منافذ ورود دشمن را بسته ایم و عواملش را به وادی هول وهراس و خروج از کشور در انداخته ایم ، همه امکانات مالی و موقعیت های ملی را از آنان دریغ کرده ایم ، پس از کجاست که مرتب ضربه می خوریم ؟ چرا آمار اعیتاد در کشور ما رتبه اول جهانی را دارد؟ چرا بیشترین مصرفها را داریم ؟ و بیشترین ضایعات را ؟ و بیشترین هدر دادن ثروت های ملی متعلق به نسلهای نیامده را ؟ پس دوستان ما چه می کنند ؟ آنان که همه اختیارات کشور با آنان است ؟ دوستانی که ذکر اسما و صفات خدا از زبانشان نمی افتد و بوقت نماز به سمت سجده ای ناب و خالص و شورانگیز شتاب می کنند ؟

اعتقاد من بعنوان فردی از آحاد این مردم ، به این است که : ما و نظام ما و بخصوص حضرت شما ، از ناحیه همین دوستان است که ضربه خورده و می خوریم . دوستانی که با تعلقات مخصوص بخود در اطراف شما و نظام ما مجتمع شده اند . شناسایی نتیجه عملکرد اینان بسیار ساده است . بیایید و در یک امتحان پنهانی ، این دوستان را که گزیده ای از دوستان هم طیف اند ، و بعنوان مثال ، همین آقای شریعتمداری را در خلوت به نزد خود فرا بخوانید و از آنها بپرسید در این مدت مسئولیتشان ، چه تعداد ایرانی و غیر ایرانی بی تفاوت و مدعی و معاند را به دوستی با نظام ترغیب کرده اند ؟ و حتی از آنان بخواهید دست یک نفر را بگیرند و نزد شما بیاورند و بگویند : ما این یک نفر را از دور دست ها به جانبداری از نظام آورده ایم . من با اطمینان به شما عرض می کنم که اینان ، هرگز به آن یک نفر دست نخواهند یافت . البته من اینها را هوشمند تر از این می دانم که شما و مارا به یک مجلس سینه زنی مذهبی احاله دهند که : اینانند مشتاقان ما . و بعد ، از آنها بپرسید به موازات این جذبی که حتما هیچ اندر هیچ است ، چه تعداد از دوستان همراه و منتقد و دوستدار نظام را به ضرب تهمت ها و رانش های سخیف غیر اسلامی ، به سمت دشمنان رانده ، و یا به وادی بی تفاوتی در انداخته اند ؟

نامه نخست مرا نمی دانم مطالعه فرمودید یا نه ، اگر چه می دانم عده ای از همین دوستان مورد اشاره در اطراف شمایند و چه بسا خواستشان با خواست شما یکی نباشد و آن نامه را از چشم مبارک شما دور داشته باشند . اما باور کنید من گاه شما را در خیال خود نشانده ام در میانه ازدحامی از این دوستان که نمونه ای از آنان را اسم بردم . و شرمنده ام که بگویم : شما را درآن جمع پرهای وهوی تنها می بینم . جمعی که با هر سخن شما سر به تایید تکان می دهند و در دل ، حوایج خاص خود را مرور می کنند . و گاه به سخن احساسی شما شورشی می آفرینند و اشک می ریزند و هوار می کشند اما خوب که نگاهشان می کنی می بینی درست همان کاری را می کنند که ما در این سی سال انقلاب آموزششان داده ایم و ریاکاری شان را به نرخی گزاف ، قیمت گزاری کرده ایم .

من در اینجای سخن ، و در نقطه مقابل ، دوستانه و مشفقانه ، از دوستان دیگری اسم می برم که برای نظام ، و برای شخص شما ، و برای شخص شما ، وبرای شخص شما ، و برای شخص شما ، آنهم در بحرانی ترین روزهای عمر انقلاب ، یک گشتی در کل کشورمان زدند و میلیونها ایرانی رمیده و پشت کرده به نظام وحتی معاندین داخلی و خارجی را در شورانگیزترین وجه ممکن ، به پای رکاب شما باز آوردند : آقایان میر حسین موسوی ، سید محمد خاتمی ، و مهدی کروبی . صمیمانه می گویم : دوستان واقعی نظام و شما وما ، اینانند !

این سه تن ، دوستان واقعی مایند که برای نظام و شخص شما اقتدار خواسته و می خواهند و به آن نیز عمل کرده اند . در عوض ، همان دوستان دیرین ، بخاطر بخطر افتادن متعلقاتشان ، از اینان دیوی ساخته اند که تنها خود از آن می هراسند . داستان غمبار روز قدس و روز سیزده آبان امسال ، که نظام با همه تجهیزات نظامی خود به مراقبت از مردم خود تجهیز شده بود ، و حوادث جانبی آن ، نتیجه ضربات پنهان کسانی است که مجملی از عملکردشان را به اختصار شرح دادم . تمنای ما این است که : شخصا ، این سه تن دوستان واقعی خود را فرابخوانید و با مشورت با آنان ، براین زخم سرواکرده مرهم گذارید .
والسلام

فرزند شما : محمد نوری زاد

پانزدهم آبانماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت





+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آبان 1388ساعت 9:58 توسط
GetBC(115);