Saturday, January 2, 2010

دور از اجتماع خشمگین !


دور از اجتماع خشمگین !

می خواهم با یک مطلب دور وپرت ، ریسه ای بریسم تا دختران و پسران خوب ما ، رخت خود را ، و وقت خود را ، و بخت خود را ، برآن پهن کنند . مرا ببخشایید اگر این نوشته ام به اوضاع فعلی کشور مبتلا نیست . و دست شما را می گیردو از هیاهوی این اجتماع خشمگین ، به جایی می برد که سکوت است و ضرباهنگ چک چک یک شانه . و چشم هایی که به سرانگشتان دست خود شما متمایل است . گره برگره .

تجسم کنید با نوای موسیقی دلنشینی که می شنویم ، از آسمان به زیر و به ایران خود می نگریم . یک به یک ، درهای خانه ها گشوده می شوند و از هر خانه ، محموله ای بیرون داده می شود . دست ها به جیب می روند و دسته های اسکناس بردست دختران و پسران ما می نشینند .

دوست داشتم دختران ما ، با هر مرام و مسلک و سلیقه ای که دارند ، و پسران ما ، با هر گرایش و نیاز و خواست و اصراری که دارند ، از مدرسه که باز می گشتند ، بعد از بازی و گفتگو و نشست و برخاست و غواصی در کامپیوترهایشان ، می نشستند پای دار قالی یا قالیچه ای که در گوشه ای از خانه علم کرده اند و چند گره بر تارو پود آن می نشاندند . حوصله شان که سر می رفت باز به سروقت درس و بازی و گپ و گفت وکامپیوتر خود باز می گشتند .

این آرزوی من شاید روی خوش نبیند اما وقتی می بینم چینی ها از علف بیابان برای ما سبد و سوغات برمی آورند ، و یا به جوانان خود می نگرم که چگونه نشسته اند بر سر ذره های فرصتی که از مدار عمرشان می گریزد ، رومی کنم به همان چینی ها و آفرینشان می گویم که : بحث و سیاست و مقولات فلسفی را برای ما وانهاده اند و خودشان ، شب و روز ، برای روبیدن نقدینگی ما جاذبه پشت جاذبه خلق می کنند .

ذات این حسرت و سخن من شاید به این سوی برده شود که فلانی بعد از اینهمه عمری که هدر داده ، حالا دم پیری ، به چه آرزوی دم دستی ای پناه برده است . آرزوی این که دختران و پسران ما ، از پشت کامپیوترهایشان به دارقالی روی برند و گره بر گره بنشانند .

من می گویم : می شود هردو را با هم پیش برد . هم خواسته های بحق مردمی را ، و هم بایستگی های ملی را . منتها نه که ما ظاهرا بزرگتری نداریم که دست مارا بگیرد و بگوید : عزیزم ، بازی بس است ، کمی هم به این بیندیش که اگر این بهشت نفتی از ما دریغ شد ، ما چه خاکی به سرکنیم ، همچنان سرمان به هیچ گرم است و قدر خود نمی دانیم .

یا بگوید : بافت فرش از دیرباز با نام ایرانی آمیختگی هویتی داشته است . و این حسن نیز هست که جوانان ما ، در بافت فرش و قالیچه ، به شگردهای هنری نابی نایل آیند و در یک حرکت جانانه سراسری به بازیافت آن هنر ناب گمشده و افسرده همت کنند و به دنیا نشان دهند که یک ایرانی آنقدر حوصله دارد که با گره زدن های بیشمار ، و بازی با رنگ ، حیرت بیافریند و به ازای خلق همان حیرت متفکرانه ، پول خوبی هم نصیبش شود .

شاید بگویید : قالی بافان حرفه ای ما هم اکنون هرکدام یک کاسه چه کنم پیش روی نهاده اند و برسرمی زنند که قالی بافته شده خود را به که بفروشند . من می گویم : هنر ، و اثر هنری ، آنهم فرش و قالیچه ، چیزی نیست که روی دست خالقش بماند . گرچه بسیاری از هنرمندان در جهان ، عمدتا از ارزش مادی آثار هنری خود طرفی نبستند و گاه در عسرت ، دار فانی را رها کردند و رفتند اما ما می گوییم : قالی و قالیچه ما را اگر کسی نخرید ، می اندازیم زیر پای خودمان و می نشینیم رویش . و یا با تماشای قشنگی هایش ، از خودمان ، تشکر می کنیم .

فراموش نکنیم : این کودن ها هستند که برای آنهمه قالی و قالیچه ای که بدست دختران و پسران ما از خانه ها بیرون داده می شود ، از کوچه ها از شهرها از روستاها ، تمهیدی نمی اندیشند .
ما که : کودن نیستیم . هستیم ؟


+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آذر 1388ساعت 10:52 توسط

No comments:

Post a Comment